بیچاره مترسک مزرعه ما

بیچاره مترسک مزرعه ما...
نمی دانست این همه بازی برای ترساندن
کلاغ های مزاحم است؛
متوجه نبود که وقتی تاریخ مصرفش
تمام شد
دیگر کلاغ ها هم از او حساب نمی برند؛
با خیال های قشنگ زندگی کرد تا پوسید...
و اکنون سالهاست که
مزرعه خشکیده و نه مترسکی است
و نه سبزی و برکتی؛
حتی کلاغ ها هم میلی به نوک زدن زمین ندارند؛
و چه زود قصه مترسک مزرعه ما تمام شد...

#سعید_اردلان
دیدگاه ها (۴)

یک نفر باید باشد که بدون ترسِ ِ هیچگونه قضاوتی ..برایش همه چ...

یک روز از همین روزهادست خودم را میگیرم و میبرم یک جای دنج!او...

چقد سخته دلت کوه درد باشه ... و همه به آرامش ظاهرت حسودی کنن...

روی پرچین خیال در بهاری از خواب بوته نازک شبنم چه ترکها خورد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط