عزیز بومی ای هم قبیله

عزیز بومی ای هم قبیله
رو اسب غربت چه خوش نشستی
تو این ولایت ای با اصالت
تو مونده بودی تو هم شکستی

تشنه و مومن به تشنه موندن
غرور اسم دیار ما بود
اون که سپردی به باد حسرت
تمام دار و ندار ما بود

کدوم خزون خوش آواز
تو رو صدا کرد ای عاشق
که پر کشیدی بی پروا
به جستجوی شقایق

کنار ما باش که محزون
به انتظار بهاریم
کنار ما باش که با هم
خورشید و بیرون بیاریم

هزار پرنده مثل تو عاشق
گذشتن از شب به نیت روز
رفتن و رفتن صادق و ساده
نیامدن باز اما تا امروز

خدا به همراه ای خسته از شب
اما سفر نیست علاج این درد
راهی که رفتی رو به غروبه
رو به سحر نیست شب زده برگرد
دیدگاه ها (۳)

بهار بهار صدا همون صدا بود صدای شاخه ها و ریشه ها بود بهار ب...

روی پرچین خیال در بهاری از خواب بوته نازک شبنم چه ترکها خورد...

جمعه ها انگار دلم مستقل میشود، خود مختار میشودمی رود و می آی...

آدمایی که جای حرف زدن می نویسن، خطرناکن!درست مثل همون مصدوما...

دنیای موازی

تکپارتی دوباره باهم بذر عشقمون رو میکاریم …ایرپادت رو داخل گ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط