تحمل های مبهم
شاعر سودابه طهمورثی
🍒🌱باز با یاد تو هم پیمان شدم
راوی افسانه ی جانان شدم
قطره اشکی آمد و پیدا شدی
در میان قاب دیده جا شدی
دفتر ِ دلتنگی من باز شد
دردِ دل با چشم یار آغاز شد
دستِ تو آمد قلم را کوک کرد
خنده ات بارِ غمم را پوک کرد
با تو گفتم از غمِ شبهای تار
از نگاهِ مانده بر در بیقرار
گفتمت اینجا کسی آزاده نیست
این تحمل های مبهم ساده نیست
بی تو فردا را نمی خواهم، بمان!
جز صدایت را نمی فهمم، بخوان!
در دل من هر چه هست سودای توست
این به خون غلتیده دل، شیدای توست
بی تو ...🍒🌱
🍒🌱باز با یاد تو هم پیمان شدم
راوی افسانه ی جانان شدم
قطره اشکی آمد و پیدا شدی
در میان قاب دیده جا شدی
دفتر ِ دلتنگی من باز شد
دردِ دل با چشم یار آغاز شد
دستِ تو آمد قلم را کوک کرد
خنده ات بارِ غمم را پوک کرد
با تو گفتم از غمِ شبهای تار
از نگاهِ مانده بر در بیقرار
گفتمت اینجا کسی آزاده نیست
این تحمل های مبهم ساده نیست
بی تو فردا را نمی خواهم، بمان!
جز صدایت را نمی فهمم، بخوان!
در دل من هر چه هست سودای توست
این به خون غلتیده دل، شیدای توست
بی تو ...🍒🌱
۱۵.۵k
۰۳ مرداد ۱۴۰۱