Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
ₚₐᵣₜ¹
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
با باز شدن دَر هال کتابم رو روی میز گذاشتم و از روی مبل بلند شدم.
همونی تازه از بیرون برگشته بود.
از چشمای خیس و دماغ قرمزش فهمیدم که باز هم مثل همیشه رفته سر خاک جین.
بدون اینکه متوجهم بشه ژاکتش رو در اورد و به آویز زد.
بی حال جلو اومد و نیم نگاهی بهم انداخت، هر بار که نگاهم میکرد برقی از اشک هاله چشماش رو پر میکرد.
سلام ریز لبی گفتم،خودمم به خاطر دیدن حال روزش بغض داشتم.
عقب رفتم و اونم با بی حالی سرش را تکون داد و نشست روی مبل تک نفره و آروم گفت:
همونی:یه لیوان آب میدی عروس؟!.
ا/ت: چشم الان میارم.
سریع رفتم براش آب اوردم که همون لحظه صدای زنگ خونه بلند شد.
لیوان رو روی دسته مبل،کنار همونی گذاشتم و به سمت آیفون رفتم.
با دیدن تهیونگ و مادرش پشت در، تردید بزرگی به دلم چنگ زد اما چارهای نداشتم و در رو باز کردم.
وقتی برگشتم همونی لیوان آب رو نصفه خورده بود و توی بشقاب گذاشت.
با دستمال دهنش و رد اشکاش رو تمیز کرد و پرسید:
همونی: کی بود مادر؟!.
آهی کشیدم و لیوان و پیش دستی رو برداشتم و گفتم:
ا/ت: آقا تهیونگ و یوری خانومن.
سرش رو تکون داد و گفت:
همونی:میشه بیزحمت یه چایی دم بدی؟!.سرم داره منفجر میشه کاش یکم میتونستم بخوابم.
ا/ت:شما بخوابید همونی من با اجازه تون شامم درست کردم،موقع شام میام صداتون میکنم.
قدرشناسانه نگاهم کرد.
همونی:دستت درد نکنه مادر.
از جا بلند شد و به سمت اتاقش رفت.
بعد از مرگ جین انگار درد به استخونش رسیده بود که پا درد و زانو درد و هزار درد لاعلاج دیگه به سراغش اومده بود.
وقتی دیدم لنگون لنگون راه میره پيش دستی رو روی میز گذاشتم و به طرفش رفتم.
ا/ت:بزارید من کمکتون کنم همونی.
دستش رو آروم کنار زد و با مهربونی گفت:
همونی:نمیخواد مادر، خودم میتونم برم.
.
.
.
لیوان رو گذاشتم توی آشپزخونه؛
صدای باز شدن درِ هال متوجهم کرد که تهیونگ و مادرش اومدن داخل.
حوصله شون رو نداشتم،از وقتی که جین مُرد خونه همونی شلوغ شد.
نوه هاش و دختر هاش و آقای مین هو و یوری خانوم همه به خاطر عزاداری و حالِ بَدِ همونی اینجا جمع میشدن و همین بهونه خوبی برای اومدنِ وقت و بیوقتِ تهیونگ بود.
چشمام رو محکم بستم. صدای واضحش توی خونه پیچید.
تهیونگ:آهای اهل خونه، کسی خونه نیست؟!.
مادرش آروم گفت:
یوری خانوم:هيس یواش تر داد بزن،شاید همونی خواب باشه.
تهیونگ:الان چه وقته خوابه، هنوز که غروبم نشده.
یوری خانوم:همونی حالش خوب نیست، این توضیح داره تهیونگ؟
این با صداش نزدیک تر بود و دوباره صدا زد:
تهیونگ: همونی، ا/ت خانوم؟
ₚₐᵣₜ¹
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
با باز شدن دَر هال کتابم رو روی میز گذاشتم و از روی مبل بلند شدم.
همونی تازه از بیرون برگشته بود.
از چشمای خیس و دماغ قرمزش فهمیدم که باز هم مثل همیشه رفته سر خاک جین.
بدون اینکه متوجهم بشه ژاکتش رو در اورد و به آویز زد.
بی حال جلو اومد و نیم نگاهی بهم انداخت، هر بار که نگاهم میکرد برقی از اشک هاله چشماش رو پر میکرد.
سلام ریز لبی گفتم،خودمم به خاطر دیدن حال روزش بغض داشتم.
عقب رفتم و اونم با بی حالی سرش را تکون داد و نشست روی مبل تک نفره و آروم گفت:
همونی:یه لیوان آب میدی عروس؟!.
ا/ت: چشم الان میارم.
سریع رفتم براش آب اوردم که همون لحظه صدای زنگ خونه بلند شد.
لیوان رو روی دسته مبل،کنار همونی گذاشتم و به سمت آیفون رفتم.
با دیدن تهیونگ و مادرش پشت در، تردید بزرگی به دلم چنگ زد اما چارهای نداشتم و در رو باز کردم.
وقتی برگشتم همونی لیوان آب رو نصفه خورده بود و توی بشقاب گذاشت.
با دستمال دهنش و رد اشکاش رو تمیز کرد و پرسید:
همونی: کی بود مادر؟!.
آهی کشیدم و لیوان و پیش دستی رو برداشتم و گفتم:
ا/ت: آقا تهیونگ و یوری خانومن.
سرش رو تکون داد و گفت:
همونی:میشه بیزحمت یه چایی دم بدی؟!.سرم داره منفجر میشه کاش یکم میتونستم بخوابم.
ا/ت:شما بخوابید همونی من با اجازه تون شامم درست کردم،موقع شام میام صداتون میکنم.
قدرشناسانه نگاهم کرد.
همونی:دستت درد نکنه مادر.
از جا بلند شد و به سمت اتاقش رفت.
بعد از مرگ جین انگار درد به استخونش رسیده بود که پا درد و زانو درد و هزار درد لاعلاج دیگه به سراغش اومده بود.
وقتی دیدم لنگون لنگون راه میره پيش دستی رو روی میز گذاشتم و به طرفش رفتم.
ا/ت:بزارید من کمکتون کنم همونی.
دستش رو آروم کنار زد و با مهربونی گفت:
همونی:نمیخواد مادر، خودم میتونم برم.
.
.
.
لیوان رو گذاشتم توی آشپزخونه؛
صدای باز شدن درِ هال متوجهم کرد که تهیونگ و مادرش اومدن داخل.
حوصله شون رو نداشتم،از وقتی که جین مُرد خونه همونی شلوغ شد.
نوه هاش و دختر هاش و آقای مین هو و یوری خانوم همه به خاطر عزاداری و حالِ بَدِ همونی اینجا جمع میشدن و همین بهونه خوبی برای اومدنِ وقت و بیوقتِ تهیونگ بود.
چشمام رو محکم بستم. صدای واضحش توی خونه پیچید.
تهیونگ:آهای اهل خونه، کسی خونه نیست؟!.
مادرش آروم گفت:
یوری خانوم:هيس یواش تر داد بزن،شاید همونی خواب باشه.
تهیونگ:الان چه وقته خوابه، هنوز که غروبم نشده.
یوری خانوم:همونی حالش خوب نیست، این توضیح داره تهیونگ؟
این با صداش نزدیک تر بود و دوباره صدا زد:
تهیونگ: همونی، ا/ت خانوم؟
۶.۴k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.