فیک درد زندگی
پارت 2
ویو ا.ت
همونطور که داشتم وسایلم رو جمع میکردم، دستی رو روی شونم حس کردم. برگشتم و با سوهو رو به رو شدم. هعی زندگی... چرا من باید گیر همچین آدمایی بیوفتم؟ فکر کنم تو زندگی قبلیم خیلی آدم بدی بودم که الان دارم اینجوری تاوان پس میدم.
تو همین فکرا بودم که صدای مضحک سوهو منو به خودم اورد.
_ا.ت تا کی میخوای نادیدم بگیری؟
+ تا وقتی که بیخیالم بشی
_من هیچوقت اینکار رو نمیکنم ا.ت
بدون ادامه دادن بحث، از جام بلند شدم و با وسایلم از کلاس خارج شدم.
توی راه خونه بودم که حس کردم کسی پشت سرمه...
فلش بک امروز صبح( امارت مافیاها
ویو نویسنده
نامجون محکم مشتش را روی پیشخوان کوبید و فریاد زد: هوانگ گولمون زد.
و با لحن تندی به اعضای باند، هشدار داد:باید برای انتقام هوانگ رو وارد معامله ای کنیم که بعدا خودش هم پشیمون شه.
جین: نقشت چیه؟
نامجون: دخترش...
پایان فلش بک_
ویو ا.ت
تو راه برگشت به خونه بودم که حس کردم کسی بشت سرمه. برگشتم ولی کسی رو ندیدم.
ترسیدم و سرعتم را بیشتر کردم و شروع کردم بی دویدن.
رسیدم به خیابونی به به خونه مون راه داشت. همونجور میدویدم که یکی صدام زد.
-ا.ت صبر کن!
سرجام واستادم.
اروم چرخیدم به سمت صدا
مردی قد بلند با لباس، ماسک و کلاه مشکی رنگ.
خیلی ترسیده بودم. واقعا تو زندگی قبلیم چیکار کرده بودم اخه؟
مرد همین طور بهم نزدیک تر میشد و من به عقب قدم برمیداشتم.
رفتم عقب تا اینکه خوردم به در خونه مون.
سریع در رو باز کردم و رفتم تو. اما تا اومدم در رو ببندم اون مرد با دستش مانع بسته شدن در شد. ضربان قلبم بالا رفته بود و نمیدونستم باید چیکار کنم. فقط در رو هول میدادم تا شاید موفق به بسته شدنش بشم.
یک دفعه...
__________________________________________
تو خماری بمونین😈
ویو ا.ت
همونطور که داشتم وسایلم رو جمع میکردم، دستی رو روی شونم حس کردم. برگشتم و با سوهو رو به رو شدم. هعی زندگی... چرا من باید گیر همچین آدمایی بیوفتم؟ فکر کنم تو زندگی قبلیم خیلی آدم بدی بودم که الان دارم اینجوری تاوان پس میدم.
تو همین فکرا بودم که صدای مضحک سوهو منو به خودم اورد.
_ا.ت تا کی میخوای نادیدم بگیری؟
+ تا وقتی که بیخیالم بشی
_من هیچوقت اینکار رو نمیکنم ا.ت
بدون ادامه دادن بحث، از جام بلند شدم و با وسایلم از کلاس خارج شدم.
توی راه خونه بودم که حس کردم کسی پشت سرمه...
فلش بک امروز صبح( امارت مافیاها
ویو نویسنده
نامجون محکم مشتش را روی پیشخوان کوبید و فریاد زد: هوانگ گولمون زد.
و با لحن تندی به اعضای باند، هشدار داد:باید برای انتقام هوانگ رو وارد معامله ای کنیم که بعدا خودش هم پشیمون شه.
جین: نقشت چیه؟
نامجون: دخترش...
پایان فلش بک_
ویو ا.ت
تو راه برگشت به خونه بودم که حس کردم کسی بشت سرمه. برگشتم ولی کسی رو ندیدم.
ترسیدم و سرعتم را بیشتر کردم و شروع کردم بی دویدن.
رسیدم به خیابونی به به خونه مون راه داشت. همونجور میدویدم که یکی صدام زد.
-ا.ت صبر کن!
سرجام واستادم.
اروم چرخیدم به سمت صدا
مردی قد بلند با لباس، ماسک و کلاه مشکی رنگ.
خیلی ترسیده بودم. واقعا تو زندگی قبلیم چیکار کرده بودم اخه؟
مرد همین طور بهم نزدیک تر میشد و من به عقب قدم برمیداشتم.
رفتم عقب تا اینکه خوردم به در خونه مون.
سریع در رو باز کردم و رفتم تو. اما تا اومدم در رو ببندم اون مرد با دستش مانع بسته شدن در شد. ضربان قلبم بالا رفته بود و نمیدونستم باید چیکار کنم. فقط در رو هول میدادم تا شاید موفق به بسته شدنش بشم.
یک دفعه...
__________________________________________
تو خماری بمونین😈
۳.۰k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.