فیک: عـ شـ ق نـ ا تـ مـ ام/ UNFINISHED love
فیک: عـشـق نـا تـمـام/ UNFINISHED love
پـارت [27]
دکتر:شما برید رو تخت دراز بکشید من الان میام
+چشم
دکتر:آقا شماهم اگه خواستین میتونین بیاین پیش همسرتون
سوجون:چشم ولی من برادرشم
دکتر:معذرت میخوام
دکتر:خببب خانم قراره صاحب یه دختر کوچولو خوشگلی بشین*لبخند*
سوجون:*ذوق مرگ شده بود*
دکتر:میخواین ضربان قلبش رو گوش کنین؟
+بله
دکتر:*صدارو پخش کرد*
+*چشاش پر از اشک بود*
سوجون:*دست سوجین رو گرفته بود*
.
.
.
سوجون:هیییی بیا بریم برا خواهر زادم خرید کنیمممم
+یاا سوجون حصلشو ندارم
سوجون:هی بچه به دنیا اومد قراره چیکار کنی؟لخت بیاریش از بیمارستان؟
+هووف باشه
سوجون:میگم حالا اسم نینی رو چی میزاری؟
+تا حالا بهش فکر نکرده بودم
سوجون:خب الان بهش فکر کن
سوجون:مثلا می سون،سوک جا،سوگوک،هایون،سویون
+بعدا بهش فکر میکنم
سوجون:حالا پیاده شو بریم برا نینی خرید کنیم
+اوهوم
.
.
.
سوجون:پستونک ۱۰ تا بردار گم شد بچه گریه نکنه
+اوهوم
سوجون:شیشه شیر هم ۱۰ تا بردار
+چخبره
سوجون:گم شد معطل نمونی
سوجون:خبببب پیشبند هم ۱۰ تا بردار چون ممکنه اینا هم گم شه
+هعییی*افسوس پارت⁹😔👍🏿*
سوجون:نوبت لباسه
سوجون:لباس خودت هرچی میخوای برا بچت بردار منم به عنوان داییش یه چند برمیدارم
+باشه
.
.
.
سوجین*
بلاخره برگشتیم خونه...اوم سوجون واقعا بهترین برادر دنیاس...فک میکردم قراره روم داد بکشه و شاید بزنتم ولی اون اصلا اینجوری نبود و اتفاقا کلی خوشحالم کرد...به لطف اون فهمیدم قراره بچم دختر باشه...وسایل هارو تو کمدم مرتب گذاشتم و پنهونش کردم
یه هودی سفید پوشیدم تا شکمم معلوم نشه و رفتم پیش سوجون نشستم و سرمو گذاشتم رو شونش
سوجون:چیشده آبجی قشنگم؟
+میگم سوجون اسم بچه رو سویون بزاریم؟
سوجون:اوهوم اسمش قراره مثل خودش عالی باشه
+سوجون بنظرت کوک بفهمه چیکار میکنه؟
سوجون:نمیدونم
+برم بهش بگم؟
سوجون:بنظرم بهتره هرچه زودتر بفهمه
+بعدا بهش میگم حصلشو ندارم
سوجون:داروهات رو خوردی؟
+آره
سوجون:آفرین
شرط:
۲۰ لایک👈🏿👉🏿💗
۶۰ کامنت👈🏿👉🏿💗
پـارت [27]
دکتر:شما برید رو تخت دراز بکشید من الان میام
+چشم
دکتر:آقا شماهم اگه خواستین میتونین بیاین پیش همسرتون
سوجون:چشم ولی من برادرشم
دکتر:معذرت میخوام
دکتر:خببب خانم قراره صاحب یه دختر کوچولو خوشگلی بشین*لبخند*
سوجون:*ذوق مرگ شده بود*
دکتر:میخواین ضربان قلبش رو گوش کنین؟
+بله
دکتر:*صدارو پخش کرد*
+*چشاش پر از اشک بود*
سوجون:*دست سوجین رو گرفته بود*
.
.
.
سوجون:هیییی بیا بریم برا خواهر زادم خرید کنیمممم
+یاا سوجون حصلشو ندارم
سوجون:هی بچه به دنیا اومد قراره چیکار کنی؟لخت بیاریش از بیمارستان؟
+هووف باشه
سوجون:میگم حالا اسم نینی رو چی میزاری؟
+تا حالا بهش فکر نکرده بودم
سوجون:خب الان بهش فکر کن
سوجون:مثلا می سون،سوک جا،سوگوک،هایون،سویون
+بعدا بهش فکر میکنم
سوجون:حالا پیاده شو بریم برا نینی خرید کنیم
+اوهوم
.
.
.
سوجون:پستونک ۱۰ تا بردار گم شد بچه گریه نکنه
+اوهوم
سوجون:شیشه شیر هم ۱۰ تا بردار
+چخبره
سوجون:گم شد معطل نمونی
سوجون:خبببب پیشبند هم ۱۰ تا بردار چون ممکنه اینا هم گم شه
+هعییی*افسوس پارت⁹😔👍🏿*
سوجون:نوبت لباسه
سوجون:لباس خودت هرچی میخوای برا بچت بردار منم به عنوان داییش یه چند برمیدارم
+باشه
.
.
.
سوجین*
بلاخره برگشتیم خونه...اوم سوجون واقعا بهترین برادر دنیاس...فک میکردم قراره روم داد بکشه و شاید بزنتم ولی اون اصلا اینجوری نبود و اتفاقا کلی خوشحالم کرد...به لطف اون فهمیدم قراره بچم دختر باشه...وسایل هارو تو کمدم مرتب گذاشتم و پنهونش کردم
یه هودی سفید پوشیدم تا شکمم معلوم نشه و رفتم پیش سوجون نشستم و سرمو گذاشتم رو شونش
سوجون:چیشده آبجی قشنگم؟
+میگم سوجون اسم بچه رو سویون بزاریم؟
سوجون:اوهوم اسمش قراره مثل خودش عالی باشه
+سوجون بنظرت کوک بفهمه چیکار میکنه؟
سوجون:نمیدونم
+برم بهش بگم؟
سوجون:بنظرم بهتره هرچه زودتر بفهمه
+بعدا بهش میگم حصلشو ندارم
سوجون:داروهات رو خوردی؟
+آره
سوجون:آفرین
شرط:
۲۰ لایک👈🏿👉🏿💗
۶۰ کامنت👈🏿👉🏿💗
۱۶.۶k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.