ᴡʜᴇɴ ʏᴏᴜ ᴡᴇʀᴇ ᴛʜᴇ ⁸ᵀᴴ ᴍᴇᴍᴍʙᴇʀ..
ᴡʜᴇɴ ʏᴏᴜ ᴡᴇʀᴇ ᴛʜᴇ ⁸ᵀᴴ ᴍᴇᴍᴍʙᴇʀ..
ᴘ³
من ذوققق میکنمممم ، مرسیییی
جیمین«رسیدیم کمپانی مثل همیشه خبر نگارا و فنا جلو در کمپانی تجمع کرده بودن بادیگاردا اونارو دور میکردن ولی فنا زیادی فشار آوردن وبه جانگمی که پشت سر هممون بود برخورد کردن که تعادلش رو از دست داد و افتاد
داشت بین اون همه فن و خبر نگار له میشد به ته رفتیم بهش کمک کنیم«حالت خوبه؟...خواست بلند شه ولی افتاد که گرفتمش«چی شد!!؟
جانگمی«پام...پام درد میکنه..... کم مونده بود اشکم در بیاد به کمک جیمین وارد کمپانی شدیم و به سمت سالن تمرین رفتیم روی زمین نشستم و پامو نگاه کردم یه کم کبود شده بود جیمین که این صحنه رودید گفت«الان میرم پزشک بیارم
جیمین«رفتم پزشک آوردم نگاه کرد یه صندلی هم بردم تا جانگمی بشینه
پزشک«چیز مهمی نیس امروز رو استراحت کنه خوب میشه
نامجون«ممنون
جانگمی«یعنی نمیتونم امروز تمرین کنم..... به کمک جیمین روی صندلی که آورده بود نشستم و مشغول نگاه کردن اعضا شدم ....تمرین تموم شد«خسته نباشید
جی هوپ«ممنون
ته«پات چطوره؟
جانگمی«وقتی اینطوری نگرانم میشدن خوشحال بودم ولی دیگه نمیتونستم ازشون مخفی کنم باید امشب بهشون میگفتم«خوبه....بريم خونه خسته شدم
نامجون«باشه
جانگمی«بلند شدم ولی پام هنوز یه کمی درد میکرد ولی قابل تحمل بود سوار ون شدیم و رفتیم لباس عوض کردیم و رفتیم حال رو مبل ها نشستیم
جین«غذا نداریم
شوگا«سفارش بده
جین«خب چی میخورین
همه«پیتزااااااا
جین«باشه .....پنج تا پیتزا دونفره سفارش دادم
جانگمی«میخوام یه چیز خیلی مهم بهتون بگم...
ازتون ممنونم حمایت که میکنین!:)
ᴘ³
من ذوققق میکنمممم ، مرسیییی
جیمین«رسیدیم کمپانی مثل همیشه خبر نگارا و فنا جلو در کمپانی تجمع کرده بودن بادیگاردا اونارو دور میکردن ولی فنا زیادی فشار آوردن وبه جانگمی که پشت سر هممون بود برخورد کردن که تعادلش رو از دست داد و افتاد
داشت بین اون همه فن و خبر نگار له میشد به ته رفتیم بهش کمک کنیم«حالت خوبه؟...خواست بلند شه ولی افتاد که گرفتمش«چی شد!!؟
جانگمی«پام...پام درد میکنه..... کم مونده بود اشکم در بیاد به کمک جیمین وارد کمپانی شدیم و به سمت سالن تمرین رفتیم روی زمین نشستم و پامو نگاه کردم یه کم کبود شده بود جیمین که این صحنه رودید گفت«الان میرم پزشک بیارم
جیمین«رفتم پزشک آوردم نگاه کرد یه صندلی هم بردم تا جانگمی بشینه
پزشک«چیز مهمی نیس امروز رو استراحت کنه خوب میشه
نامجون«ممنون
جانگمی«یعنی نمیتونم امروز تمرین کنم..... به کمک جیمین روی صندلی که آورده بود نشستم و مشغول نگاه کردن اعضا شدم ....تمرین تموم شد«خسته نباشید
جی هوپ«ممنون
ته«پات چطوره؟
جانگمی«وقتی اینطوری نگرانم میشدن خوشحال بودم ولی دیگه نمیتونستم ازشون مخفی کنم باید امشب بهشون میگفتم«خوبه....بريم خونه خسته شدم
نامجون«باشه
جانگمی«بلند شدم ولی پام هنوز یه کمی درد میکرد ولی قابل تحمل بود سوار ون شدیم و رفتیم لباس عوض کردیم و رفتیم حال رو مبل ها نشستیم
جین«غذا نداریم
شوگا«سفارش بده
جین«خب چی میخورین
همه«پیتزااااااا
جین«باشه .....پنج تا پیتزا دونفره سفارش دادم
جانگمی«میخوام یه چیز خیلی مهم بهتون بگم...
ازتون ممنونم حمایت که میکنین!:)
۸.۵k
۱۴ دی ۱۴۰۲