درست همین جا ، همین لحظه
درست همین جا ، همین لحظه
میان ازدحام دلهره ای غریب دستـم را رها کردی
به انتهای یک کوچه باغ سبز می نگریستم
که دستانم رها شد
مگر نسیم های خوش هم کسی را فراری می دهد؟
بالشم را با نفس هایم پر میکنم تا نبینی ذرات معلق بغضم را میان سینه ای که مهر و موم احساسی نبود
هیچ نمیگویم از اشک های محبتی که برای سنگی ریخته شد
هیچ نمی خوانم از ترنم دوستی برای گوش هایی که ناشنوا شد
من هیچ نمی خواهم از سینه ای که تپیدن را نه از برای من
که برای هوای من می خواهد
درست همین جا ، همین لحظه
آری
همین نقطه ای که ایستاده ام و نظاره ام میکنی
ببین این من هستم میان هاله ای از گدازه های فریب
چشمانت را با حقیقتم بشوی و بعد نگاهم کن !
میان ازدحام دلهره ای غریب دستـم را رها کردی
به انتهای یک کوچه باغ سبز می نگریستم
که دستانم رها شد
مگر نسیم های خوش هم کسی را فراری می دهد؟
بالشم را با نفس هایم پر میکنم تا نبینی ذرات معلق بغضم را میان سینه ای که مهر و موم احساسی نبود
هیچ نمیگویم از اشک های محبتی که برای سنگی ریخته شد
هیچ نمی خوانم از ترنم دوستی برای گوش هایی که ناشنوا شد
من هیچ نمی خواهم از سینه ای که تپیدن را نه از برای من
که برای هوای من می خواهد
درست همین جا ، همین لحظه
آری
همین نقطه ای که ایستاده ام و نظاره ام میکنی
ببین این من هستم میان هاله ای از گدازه های فریب
چشمانت را با حقیقتم بشوی و بعد نگاهم کن !
۱.۴k
۲۹ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.