Part

#Part267
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸

عطرم رو روی خودم خالی کردم و رفتم بیرون
_ سامـی؟
+ جانم عسلم
_ خوبه؟!
+ مثل همیشه ساده و شیک و جذاب
_ جوووووون بابا آقای رئیس

بالاخره رفتیم شرکت
آخ که چقدر یاسمن و رحمان به سام خندیدند
یاسمن_ داداش اینبود اون همه ابهت که میگفتی
بعد صداش رو عین سام کلفت کرد
_ من نمیذارم شیرین کار کنه هاااا

بعد خودش و رحمان زدن زیر خنده
سام با اخم های درهم زل زده بود به مسخره بازی بچه ها
رحمان_ داداش خدایی دست هرچی زن زلیله از پشت بستی ها، این زن داداش
سام با همون اخمش گفت
_ شما دوتا کار ندارید؟

هر دو از جاشون بلند شدند و با همون لبخند مسخرشون از اتاق رفتند بیرون
سریع رفتم تو بغلش و رو پاهاش نشستم

_ عشق من آقایی من اخمات برات چیه، هرکی
هرچی دلش میخواد بگه مهم اینه که من از وقتی دستیارت شدم دیگه همیشه تو بغلت همینجوری میتونم بشینم بعد میتونیم ...
کم کم داشت اخماش باز میشد که یهو در رو زدند

_ بقیه حرفات رو بزار برای بعد خانم دستبار که دارم برات
خنده ی ریزی کردم و از رو پاهاش بلند شدم
که سام با صدای بلندی "بله" ای گفت که در باز شد
هنوز کنارش ایستاده بودم و لبخند رو لبمون بود که در باز شد
_ شرمنده آقای مهندس آقای فرهمند اومدند
+ بفرستیدشون داخل#Part268
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸

همینکه در یکم باز شده بود نگاه مرد جدی داشت به شدت داخل اتاق رو رصد میکرد لبخند ما رو که دید برای چند لحظه نگاهش روی ما ثابت موند همینکه سرم رو برگردوندم نگاهش تو نگاهم قفل شد

مردی حدود ٣٩،٤٠ ساله موهایی که کنار شقیقش یه ذره سفید شده بود پوستی تیره و لاغر اندام تقریباً چشمایی مشکی رنگ ولی باید بگم تو لباس پوشیدن تبحر خاصی داشت
برام عجیب بود این نگاه کنجکاوش

لبخند رو لبم رو برداشتم و ماسک جدیت رو به صورتم زدم

قراره از امروز به بعد تو کارهای سام دیت داشته باشم پس باید جدی باشم

خیلی با شخصیت اومد داخل و با سام دست داد و دستش رو آورد سمت من
مطمئن نبودم دستم رو دستاش بذارم
حس خوبی بهش نداشتم

دستش رو نگه داشته بود ولی من داشتم به دستاش نگاه میکردم

خیلی خونسرد سرم رو آوردم بالا و لبخندی زدم و اظهار خوشوقتی کردم از آشناییمون کردم
قشنگ حس کردم جا خورد ولی خودش رو جمع و جور کرد و با صدای عجیبش که بک تیزی خاصی که آدم رو اذیت میکرد شروع کرد به حرف زدن

_ من خوشوقتم خانم زیبا!

بعد بدون هیچ تعارفی رفت و رو مبل تکی و چرم که بغل میز ریاست سام بود روبروی من نشست و پاهاش رو روپاش گذاشت

_ جالبه ! تا حالا هیچ خانمی رو با سام ندیده بودم

#Part269
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸

بعد لبخند ملیحی زد که زورکی بودنش رو تشخیص دادم
نگاهش رو از من نگرفت ولی سام رو مخاطب قرار داد
_ جالبه جناب برزگر! دوست دختر گرفتی؟
عصبی بودن سام رو از مدل نفس کشیدنش میتونستم تشخیص بدم
_ خیر جناب فرهمند، همسرم هستند

یه لحظه جا خوردم و تعجب مرده رو دیدم
ایندفعه نگاهش رو برگردوند سمت سام
لبخندی که معنیش رو نتونستم بفهمم رو لبش نشست

_ واو چه خبری! واقعاً تبریک میگم، پس جشنی یا...

سام سریع پرید وسط حرفاش

_ فعلاً نتونستیم درگیری های زیادی داشتیم! فکر کنم حرف زدن در مورد زندگی خصوصی رو موکول کنیم به بعد
همون لحظه در اتاق رو زدند که میلاد خیلی جدی وارد اتاق شد
با همه دست داد و من هم با کمال اطمینان باهاش دست دادم

آقای فرهمند چند لحظه نگاهش رو دست من و میلاد ثابت شد

بازم همون حس بد بهم منتقل شد
هیچی به روی خودم نیاوردم
فرهمند رو کرد سمت سام

_ قراره خانمتون هم تو جلسه باشه؟

سام با ابرویی بالا رفته نگاه جدی به فرهمند انداخت و با صلابت تمام بدون هیچ حرف اضافه ای گفت
_ بله!
#Part270
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸

لبخندی از جواب با صلابت سام اومد رو لبم
ق
دیدگاه ها (۱)

روز طبیعت مبارک

#Part261#آدمای_شرطی 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 و اینطوری بود که م...

#Part253#آدمای_شرطی 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 دستم رو توی دستاش ...

امروز دوباره دیدمش...بعد از ۱۸ سال!تو تاکسی،روی صندلی جلو نش...

امروز دوباره دیدمش...بعد از ۱۸ سال! تو تاکسی، روی صندلی جلو ...

بیب من برمیگردمپارت: 79+ مادر جون من میرم اتاق مهمان یکم است...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط