دلم به حال پروانه ها می سوزد،
دلم به حال پروانه ها می سوزد،
وقتی چراغ را خاموش میکنم! و
به حال خفاش ها ،
وقتی چراغ را روشن میکنم ...!
نمیشود قدمی برداشت،
بدون انکه کسی نرنجد...!
خدا کاسه ی دل آدما رو اندازه کرده ، به هر کسی هم به یه اندازه دل داده... نمی دونم کاسه ی دل من چقدریه؟ بزرگه یا کوچیک؟ کم ظرفیته یا پر ظرفیت؟ قسمت بد قضیه هم اینجاست که خودت هم نمیدونی ظرفیت دلت چقدره؟ چقدر می تونی دوست داشته باشی؟ چقدر میتونی نفرت پیدا کنی؟ چقدر میتونی غصه بخوری؟ چقدر می تونی درد بکشی؟ چقدر می تونی بخندی؟ چقدر می تونی همدردی کنی؟ چقدر می تونی تحمل کنی؟و... اونوقته که آدم چون ظرفیت دلشو نمی دونه ، یه وقتی ، یه جایی ، یه مکانی این کاسه ی دل لبریز میشه.. فوران میکنه ... اینجوری ممکنه همراه خیلی چیزا که از دلت بیرون ریخته و لبریز شده ، سرمایه های دلت هم بیرون بریزن ... چیزایی که یه عمر گوشه ی دلت برای خودت و خودت جمعشون کردی ودائما مثل گنج ازشون مراقبت میکنی .
کاش خدا موقع تولد آدمها رو دل هر کسی یه برچسب میزد و ظرفیت دلشو معلوم میکرد ، که طرف تو زندگی بدونه چقدر می تونه توی دلش چیز انبار کنه... مثلاً می نوشت دو هزار لیتر .. یا چه میدونم... یه واحدی براش میذاشت ، مثه واحد طول ، واحد وزن ، واحد انرژی یه همچین چیزی... اونوقت هر کسی سعی میکرد به اندازه ی ظرفیتش ، به اندازه ی حجم دلش غصه بخوره، درد بکشه و... اینجوری شاید خیلی از مشکلات حل میشد ، طرف تا میدید داره به خط قرمز ، به مرز پر شدن دلش میرسه ، شاید میتونست یه کاری بکنه... اما این فکر احمقانه است که آدم بخواد برای دل هم ظرفیت تعیین کنه... آخه گاهی این ظرفیته متغیره از کم به زیاد و خیلی وقتا از زیاد به کم تغییر میکنه....اما راستی راستی کی حجم دلشو میدونه؟ کی میدونه کِی به خط قرمز میرسه....!!!
وقتی چراغ را خاموش میکنم! و
به حال خفاش ها ،
وقتی چراغ را روشن میکنم ...!
نمیشود قدمی برداشت،
بدون انکه کسی نرنجد...!
خدا کاسه ی دل آدما رو اندازه کرده ، به هر کسی هم به یه اندازه دل داده... نمی دونم کاسه ی دل من چقدریه؟ بزرگه یا کوچیک؟ کم ظرفیته یا پر ظرفیت؟ قسمت بد قضیه هم اینجاست که خودت هم نمیدونی ظرفیت دلت چقدره؟ چقدر می تونی دوست داشته باشی؟ چقدر میتونی نفرت پیدا کنی؟ چقدر میتونی غصه بخوری؟ چقدر می تونی درد بکشی؟ چقدر می تونی بخندی؟ چقدر می تونی همدردی کنی؟ چقدر می تونی تحمل کنی؟و... اونوقته که آدم چون ظرفیت دلشو نمی دونه ، یه وقتی ، یه جایی ، یه مکانی این کاسه ی دل لبریز میشه.. فوران میکنه ... اینجوری ممکنه همراه خیلی چیزا که از دلت بیرون ریخته و لبریز شده ، سرمایه های دلت هم بیرون بریزن ... چیزایی که یه عمر گوشه ی دلت برای خودت و خودت جمعشون کردی ودائما مثل گنج ازشون مراقبت میکنی .
کاش خدا موقع تولد آدمها رو دل هر کسی یه برچسب میزد و ظرفیت دلشو معلوم میکرد ، که طرف تو زندگی بدونه چقدر می تونه توی دلش چیز انبار کنه... مثلاً می نوشت دو هزار لیتر .. یا چه میدونم... یه واحدی براش میذاشت ، مثه واحد طول ، واحد وزن ، واحد انرژی یه همچین چیزی... اونوقت هر کسی سعی میکرد به اندازه ی ظرفیتش ، به اندازه ی حجم دلش غصه بخوره، درد بکشه و... اینجوری شاید خیلی از مشکلات حل میشد ، طرف تا میدید داره به خط قرمز ، به مرز پر شدن دلش میرسه ، شاید میتونست یه کاری بکنه... اما این فکر احمقانه است که آدم بخواد برای دل هم ظرفیت تعیین کنه... آخه گاهی این ظرفیته متغیره از کم به زیاد و خیلی وقتا از زیاد به کم تغییر میکنه....اما راستی راستی کی حجم دلشو میدونه؟ کی میدونه کِی به خط قرمز میرسه....!!!
۷۵.۲k
۱۷ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۸۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.