★𝘢𝘵★
★𝘢𝘵★
به صورت کبود یونگ دست کشیدم باید با یونگی صحبت میکردم بسه چند ساله که من منتظرم علاقه ایی به من و بچه ها پیدا کنه انا هیچ چیزی وجود نداره هیچی اصلا جایی تو قلبش نیست.
از اتاق یونگ بیرون اومدم و به سمت یونگی که دراز کشیده بود رفتم.
تکونش دادم:
ات-یونگی باید باهم صحبت کنیم
یونگی-فردا
ات-فردا خونه نیستم پس الان بهترین تایمه.
یونگی-هوف
از جاش بلند شد
یونگی- بله بگو
نشستم روبه روش
ات-یونگی تو وقتی یونگ رو اونطوری دیدی نرفتی ببینی کی اینکارو کرده؟
یونگی-پرسیدم ازش جواب نداد
ات-یعنی چی جواب نداد...اصن برات مهمه که بچه هان چه حالی دارن یا اصن از من شده یه بار بپرسی
که وقتی خونه نمیام کجام؟
یونگی-میخوای واقعیت و بدونی؟
ات-اره معلومه که میخوام
یونگی-ات من هیچ علاقه ایی نمیتونم به زندگی مشترکی که داریم پیدا کنم حتی به بچه ها هم نمیتونم حسی داشته باشم...ات از پیش من برو یا بزار من برم...
دستمو بالا اوردم
ات-نیازی نیس دیگه چیزی بگی میرم...باشه بچه هارو هم میبرم
★مهدکودکیونگ★
ات-یعنی چی خانم محترم پسر من آسیب دیده شما اطلاعی ندارین و همین قدر راحت از این موضوع میگذرین؟
مربی مهدکودک-ببخشید اما این موضوع زیاد مهم نیست
ات-چرا مهمه همین الان زنگ میزنید به کسی که اینکارو کرده
مربی-باشه باشه لطفا آروم باشید
★𝘔𝘪𝘯;𝘠𝘰𝘰𝘯𝘨𝘪★
به ات ایی که داشت بحث میکرد نگاه کردم
به منم زنگ زدن که بیام
دختره داشت بحث میکرد منم همینطوری وایساده بودم
وقتی شوهرش بلند شد یه تای ابروم و بالا دادم
حالا شاید علاقه نداشتم بهش اما دلیل میشد هرکی اومد بخواد اینجوری باهاش رفتار کنه
رفتم پشت سر ات وایسادم زنه ات رو هل داد که چون من پشتش بودم افتاد تو بغلم
ات رو کنار زدم و داد زدم
یونگی-بفهم چه غلطی میکنه وگرنه دستات میشکنم
-با زن من درست صحبت کن وگرنه برات بد میشه
یونگی-با زنت که سهله با خودتم هرجور دوس داشته باشم حرف میزنم
به صورت کبود یونگ دست کشیدم باید با یونگی صحبت میکردم بسه چند ساله که من منتظرم علاقه ایی به من و بچه ها پیدا کنه انا هیچ چیزی وجود نداره هیچی اصلا جایی تو قلبش نیست.
از اتاق یونگ بیرون اومدم و به سمت یونگی که دراز کشیده بود رفتم.
تکونش دادم:
ات-یونگی باید باهم صحبت کنیم
یونگی-فردا
ات-فردا خونه نیستم پس الان بهترین تایمه.
یونگی-هوف
از جاش بلند شد
یونگی- بله بگو
نشستم روبه روش
ات-یونگی تو وقتی یونگ رو اونطوری دیدی نرفتی ببینی کی اینکارو کرده؟
یونگی-پرسیدم ازش جواب نداد
ات-یعنی چی جواب نداد...اصن برات مهمه که بچه هان چه حالی دارن یا اصن از من شده یه بار بپرسی
که وقتی خونه نمیام کجام؟
یونگی-میخوای واقعیت و بدونی؟
ات-اره معلومه که میخوام
یونگی-ات من هیچ علاقه ایی نمیتونم به زندگی مشترکی که داریم پیدا کنم حتی به بچه ها هم نمیتونم حسی داشته باشم...ات از پیش من برو یا بزار من برم...
دستمو بالا اوردم
ات-نیازی نیس دیگه چیزی بگی میرم...باشه بچه هارو هم میبرم
★مهدکودکیونگ★
ات-یعنی چی خانم محترم پسر من آسیب دیده شما اطلاعی ندارین و همین قدر راحت از این موضوع میگذرین؟
مربی مهدکودک-ببخشید اما این موضوع زیاد مهم نیست
ات-چرا مهمه همین الان زنگ میزنید به کسی که اینکارو کرده
مربی-باشه باشه لطفا آروم باشید
★𝘔𝘪𝘯;𝘠𝘰𝘰𝘯𝘨𝘪★
به ات ایی که داشت بحث میکرد نگاه کردم
به منم زنگ زدن که بیام
دختره داشت بحث میکرد منم همینطوری وایساده بودم
وقتی شوهرش بلند شد یه تای ابروم و بالا دادم
حالا شاید علاقه نداشتم بهش اما دلیل میشد هرکی اومد بخواد اینجوری باهاش رفتار کنه
رفتم پشت سر ات وایسادم زنه ات رو هل داد که چون من پشتش بودم افتاد تو بغلم
ات رو کنار زدم و داد زدم
یونگی-بفهم چه غلطی میکنه وگرنه دستات میشکنم
-با زن من درست صحبت کن وگرنه برات بد میشه
یونگی-با زنت که سهله با خودتم هرجور دوس داشته باشم حرف میزنم
۱۰.۱k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.