هوسخان

🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁

#هوس_خان👑
#پارت93





دو ساعتی رو در آرامش کنار اون دختر وقت گذروندم
وقتی مهتاب و مادرم برگشتن من دیگه توی اون اتاق نبودم عصبانیت خشمی که توی وجودم بود خاموش شده بود
مگر میشد با اون دختر وقت گذروند و خوب نشد؟
مگه میشد خشم و عصبانیت توی وجود آدم موندگار بشه وقتی موهای طلاییش روی صورتم پخش می‌شد؟
نه همچین چیزی امکان نداشت!

منه خانزاده منی که با خودم فکر می کردم هرگز نمی تونم با عشق آشنا بشم توی زمان کوتاهی دلبسته دختری شده بودم که در زیبایی بی همتا بود

عشق در یک نگاه برام همیشه خنده دار به نظر می رسید اما الان من تجربه اش کرده بودم
تجربه ای که نه تنها دیگه برام خنده دار نبود بلکه شیرین ترین حس دنیا برای من بود
وقتی صدای خنده مادرم توی عمارت پیچید با خودم گفتم مادرم چطور میتونه الان، الانی که از من عصبیه و نگران من و آینده ای که شاید برامون رقم بخوره اینطور بخنده؟

خنده هاش کاری کرد که از اتاق کنده بشم و برم پایین و به جمع زنانه مسخرشون نگاهی کنم

مادرمو مهتاب کنار هم نشسته بودن و چند تا از خدمتکارا دوره شون کرده بودن و داشتن به خریدا شون نگاه می‌کردن

پوزخندی بهشون زدم هنوز از دیدن چند تا تیکه پارچه انقدر خوشحال می‌شدن؟



🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۳)

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت94 مادرم با دیدن من نگاه پر از حرفی ...

#هوس_خان👑#پارت96همه حواسشون به حرف زدن و بحث‌های مختلفی بود ...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت92 عشق یک طرفه فکر نمیکنم بهایی داشت...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان 👑#پارت91نمیخواستم از احساس علیرضا چیزی به...

Mafias Stepdaughter

ترسناک ترین خاطره ی من

انشا درخواستی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط