هوس خان👑
#هوس_خان👑
#پارت96
همه حواسشون به حرف زدن و بحثهای مختلفی بود که پیش آمده بود اما من حواسم تنها روی دختری بود که بدجوری میدرخشید
این همه زیبایی واقعاً باور کردنی نبود بود
با صدای مادرم که رو به خان داشت می گفت سر چرخوندم و بهش نگاه کردم
_ماهرو دختر بی نظیریه شما تصمیمی برای اینکه یه جای خوب درس بخونه ندارین؟
پوزخندی به مادرم زدم داشت اونو به بهانه درس و مدرسه از اینجا فراری می داد ؟
ممکن نبود ...
خان به ماهرو اشاره کرد تا کنارش بشینه دخترکم آهسته به سمت پدرش رفت و کنارش نشست و خان رو به مادرم گفت
_تصمیم های زیادی داشتم اما اینکه این دختر اینقدر به خواهرش وابسته است باعث میشه نتونم هیچکدوم و عملی کنم
مادرم اما کمی از این جواب شوکه شد فکر نمی کرد که خان هم چنین جوابی بده اما ناامید نشد و گفت
_ اما وابستگی بین دو خواهر نباید باعث بشه دختر خان از پیشرفت عقب بمونه؟!
نگاهی به دخترش انداخت و گفت
_حق با شماست اما هنوز تصمیمی در این باره نگرفتم
مادرم تیر خلاص وقتی زد که توی چشمای من نگاه میکرد به چشمای من نگاه می کرد و با خان حرف میزد
_ به نظرم بهتره ماهرو توی فرنگ درس بخونه
اونجا میگن خیلی برای دخترا امکانات هست این کشور همچنین امکانات زیادی برای دخترامون نداره
خان که انگار به این موضوع فکر کرده بود دستی روی موهای ماه رو کشید و گفت
_ ماهرو اگه بخواد من هر جای دنیا میتونم بفرستمش تا دکتر بشه همون چیزی که خودش آرزو شه مگه نه دخترم!
اما ماهرو به جای جواب دادم به پدرش نگاهش به سمت من چرخید بهم چشم دوخته بود انگار میخواست ببینه من چی میگم
کلافه بودم اینو از تکون دادن پاهام میشد فهمید
مادرم داشت باهام بد جوری بازی میکرد داشت به خودی ضربه میزد
من اگه صدمه می دیدم اگه زخم میخوردم بدون شک پدر و مادرم با من درد می کشیدن
رو به خان گفتم
درس خوندن اون سر دنیا برای یه دختر تنها واقعا سخته اونم دختری مثل ماهرو که اینقدر وابسته و دلبسته خانواده است فکر نمی کنم اونجا بتونه طاقت بیاره!
مگه همین تهران خودمون چشه میتونه اونجا درس بخونه مادرم بین حرف ما پرید و گفت
_ اما تهران که دانشگاه هاش مثل دانشگاه فرنگستون نیست هست ؟
داشتم به مادرم که اینطور تقلا میکرد و دست و پا میزد تا اون دختر بیچاره رو از اینجا دور کنه نگاه میکردم
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#پارت96
همه حواسشون به حرف زدن و بحثهای مختلفی بود که پیش آمده بود اما من حواسم تنها روی دختری بود که بدجوری میدرخشید
این همه زیبایی واقعاً باور کردنی نبود بود
با صدای مادرم که رو به خان داشت می گفت سر چرخوندم و بهش نگاه کردم
_ماهرو دختر بی نظیریه شما تصمیمی برای اینکه یه جای خوب درس بخونه ندارین؟
پوزخندی به مادرم زدم داشت اونو به بهانه درس و مدرسه از اینجا فراری می داد ؟
ممکن نبود ...
خان به ماهرو اشاره کرد تا کنارش بشینه دخترکم آهسته به سمت پدرش رفت و کنارش نشست و خان رو به مادرم گفت
_تصمیم های زیادی داشتم اما اینکه این دختر اینقدر به خواهرش وابسته است باعث میشه نتونم هیچکدوم و عملی کنم
مادرم اما کمی از این جواب شوکه شد فکر نمی کرد که خان هم چنین جوابی بده اما ناامید نشد و گفت
_ اما وابستگی بین دو خواهر نباید باعث بشه دختر خان از پیشرفت عقب بمونه؟!
نگاهی به دخترش انداخت و گفت
_حق با شماست اما هنوز تصمیمی در این باره نگرفتم
مادرم تیر خلاص وقتی زد که توی چشمای من نگاه میکرد به چشمای من نگاه می کرد و با خان حرف میزد
_ به نظرم بهتره ماهرو توی فرنگ درس بخونه
اونجا میگن خیلی برای دخترا امکانات هست این کشور همچنین امکانات زیادی برای دخترامون نداره
خان که انگار به این موضوع فکر کرده بود دستی روی موهای ماه رو کشید و گفت
_ ماهرو اگه بخواد من هر جای دنیا میتونم بفرستمش تا دکتر بشه همون چیزی که خودش آرزو شه مگه نه دخترم!
اما ماهرو به جای جواب دادم به پدرش نگاهش به سمت من چرخید بهم چشم دوخته بود انگار میخواست ببینه من چی میگم
کلافه بودم اینو از تکون دادن پاهام میشد فهمید
مادرم داشت باهام بد جوری بازی میکرد داشت به خودی ضربه میزد
من اگه صدمه می دیدم اگه زخم میخوردم بدون شک پدر و مادرم با من درد می کشیدن
رو به خان گفتم
درس خوندن اون سر دنیا برای یه دختر تنها واقعا سخته اونم دختری مثل ماهرو که اینقدر وابسته و دلبسته خانواده است فکر نمی کنم اونجا بتونه طاقت بیاره!
مگه همین تهران خودمون چشه میتونه اونجا درس بخونه مادرم بین حرف ما پرید و گفت
_ اما تهران که دانشگاه هاش مثل دانشگاه فرنگستون نیست هست ؟
داشتم به مادرم که اینطور تقلا میکرد و دست و پا میزد تا اون دختر بیچاره رو از اینجا دور کنه نگاه میکردم
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۱۰.۶k
۲۸ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.