ان کوچه و مهتاب زیادت رفته

ان کوچه و مهتاب زیادت رفته
لرز در دل بی تاب زیادت رفته
لب تازه گرفتیم به شرابی کهنه
می از قدح ناب زیادت رفته


من کوچه و مهتاب کشیدم شب و روز
یک جرعه می ناب چشیدم شب و روز
هر روز و شبم شده سیه از نگهت
نامت به دل خواب شنیدم شب و روز

ای روز نیا که من هنوز مستم و خواب
رفتم به تماشا ی دو چشمش لب اب
عریان تن ماه فتاده در دستم بود
دست دگرم گرفته بود تنگ شراب

یاد تو نشسته تا ابد بر مهتاب
از مستی می شکسته ام تنگ شراب
ان کوچه و مهتاب ز یادت رفته
مهتاب نمی رود از ان کوی خراب





#محمد_ملکان
#شعر #شعر_معاصر




دیدگاه ها (۸)

اگر خیالِ تماشاست در سرت بشتاب!که آبشارم و افتادنم تماشایی‌س...

فکر کن... قهوه بنوشی ته فالت باشدبعد از این، دیدن او فرض مح...

دلتنگی شبیه تو نیستگاه و بی گاه در می زندهر جا دلش خواست می ...

من در پی رد تو کجا و تو کجاییدنبال تو دستم نرسیده است به جای...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط