بر سکوی خالی من منتظرم
بر سکوی خالی، من منتظرم
نور، رنگ خون
در سکوت شکستهام.
قطار میرسد، چهرههای درخشان میآورد،
پنجرههای گرم زندگیای که ادامه دارد.
من بیرون میمانم،
همیشه بیرون.
چند خداحافظی را انباشتهام
اینجا؟
چند خداحافظی را روی ریلهای خیس چکیدهام؟
سرخ اصرار دارد: *بایست*.
اما نمیدانم چه انتظاری میکشم —
که کسی برگردد
یا شجاعت
که تنها بروم.
شب سنگین فرود میآید
و چراغهای قطار
وعدههایی هستند که هرگز
مال من نبودند.
اینجا، میان نور و ریلها،
من فقط سایهایام
از آنکه ماند —
در حالی که همه چیز
و همه
در حال ناپدید شدن هستند., 💔
نور، رنگ خون
در سکوت شکستهام.
قطار میرسد، چهرههای درخشان میآورد،
پنجرههای گرم زندگیای که ادامه دارد.
من بیرون میمانم،
همیشه بیرون.
چند خداحافظی را انباشتهام
اینجا؟
چند خداحافظی را روی ریلهای خیس چکیدهام؟
سرخ اصرار دارد: *بایست*.
اما نمیدانم چه انتظاری میکشم —
که کسی برگردد
یا شجاعت
که تنها بروم.
شب سنگین فرود میآید
و چراغهای قطار
وعدههایی هستند که هرگز
مال من نبودند.
اینجا، میان نور و ریلها،
من فقط سایهایام
از آنکه ماند —
در حالی که همه چیز
و همه
در حال ناپدید شدن هستند., 💔
- ۳۲۵
- ۲۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط