part

part: ²
11سپتامبر
ویو تهیونگ
با صدای آلارم از خواب بیدار شدم
باید برم دانشگاه (تهیونگ 20 سالشه و تو دانشگاه رشته ی هنر میخونه)
رفتم حموم یه دوش 20 مینی گرفتم لباس پوشیدم و رفتم پایین
آجوما صبحونه آماده کرده بود و پدرم سر میز نشسته بود
_: صبح بخیر
#: صبح بخیر.. تهیونگ امروز باید یه نفرو بکشم
_: خب؟
#: تو هم باید بیای و ببینی
_: اگه نیام چی؟
#: میکشمت
_: چه بهتر.... ممنون آجوما بابت صبحونه
٪: خواهش میکنم پسرم
_: خدافظ
٪: بسلامت
#: یادت نره
تهیونگ از خونه رفت بیرون
و به سمت دانشگاه رفت
پسرک بیچاره از بچگی هیچ دوستی نداشت و همیشه تنها بود
ولی به این معنی نبود که کسی کار به کار اون نداشته باشه تهیونگ ضعیف بود همیشع کتک میخورد و اذیت میشد
امروزم یکی از اون روزا بود که قلدرا وقتی تهیونگ داشت از دانشگاه میرفت بیرون بردنش حیاط پشتی و حسابی زدنش تهیونگ به زور خودشو به یه درمانگاه رسوند و وقتی داشت برمیگشت یادش افتاد که قرار پدرش دیر شده رسید خونه:
#: تا الان کدوم گوری بودی پسره ی بیشرف(داد)
_:(ترس)
#: بادیگاردا ببریدش اتاق شکنجه باید ادب بشه
بادیگاردا تهیونگو بردن اتاق شکنجه بعد از 3 ساعت زدن تهیونگ پدرش گفت که از خونه بندازنش بیرون و در عمارت رو ببندن روش
بارون شدید میبارید کوک توی ماشین بیرون از عمارت کیم تو ماشین منتظر بود که فرصت پیش بیاد و پسر رو بدزده
که با چیزی که دید پوزخندی زد
+: اووو... چه خوب کارم آسون تر شد
پسر با بدن پر از خون روی زمین خیس افتاده بود و صدای غرش آسمون پسر رو میترسوند چون هر وقت این اتفاق می افتاد بارون میبارید پسر فکر میکرد که آسمون داره برای بدبختی اون گریه میکنه
جنگکوک تا حالا تهیونگ رو ندیده بود بجز الان که یه عکس ازش دیده بود رفت جلوی در عمارت کیم تهیونگ با بیجونی و بدن خونی بیهوش رو زمبن افتاده بود جنگکوک پسر رو تو اون حال دید یه ذره متعجب شد ولی انتظار اینو از کیم داشت از ماشین پیاده شد و رفت سمت پسر و چهرشو دید زیبا بود براید بغلش کرد وبردش تو ماشین به سمت عمارت رفت وقتی رسید یه دکتر خبر کرد کاراش دست خودش نبود فقط میخواست اون پسر بیدارشه
ادامه دارد.....
دیدگاه ها (۰)

چند شاتیpart: ³بعد از اینکه دکتر تهیونگ رو معاینه کرد چند تا...

چند شاتیpart: ⁴تهیونگ داشت با ترس به جئون نگاه میکرد پسر حدس...

part¹جونگ کوک تنها وارث خانواده ی جئون که برای انتقام مرگ پد...

#ناشناس

های رمان قبلی که نوشتم چون گفتین بد ادامه نمیدم میخوام یدون...

با نوری که خورد تو صورتم بیدار شدم رفتم سرویس بهداشتی کارای ...

معرفی: جنگکوک: یه پسر ۲۱ ساله که با دوست صمیمیش تهیونگ به د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط