جیمین: اولو زندگیم چطوری
جیمین: اولو زندگیم چطوری
ات: خوبم جیمین
جیمین:جانه دلم
ات: نگا الان من حوصلم سر رفته گوشی هم ندارم.............خوب میشه
جیمین: نه دیروز اونجا بودی
ات: خوب چیکار کنممممم
جیمین: عزیزم تلوزیون به اون بزرگی هست بعد تو بند کردی به لیا و گوشیت؟
ات: ای خدا باشه
جیمین: افرین نفسم خدافظ
ات: خدافظ
ویو ات
ای خداااااا من چرا ازدواج کردم ای بابا انگار زندانیم ایشششششششش با صدا گوه تر سوسک یونا از فکر و خیال در اومدم اما صداش تنها نبود صداشم مثه عاح و ناله بود رفتم از لای در دیدم که اون موقع به چشمام باور نمیکردم یونا داشت برای یه پسر س*اک میزد واااات گوشی مینسوک هنوز دستم بود و ازشون عکس گرفتم و رفتم پایین الان به هرزه بودنش پی بردم رفتم جای بادیگاردا
ات: ببخشید مینسوک
مینسوک: بله خانوم پارک؟
ات: ببین یه چند تا عکس گرفتم از یه نفری اونا رو پاک نکن بعدم برای جیمین بفرست
مینسوک:چشم الان برای ارباب بفرستم؟
ات: اره اره بفرست
مینسوک عکسارو فرستاد
ات؛: بده یه دقیقه
منم یه پیام برای جیمین نوشتم
متن پیام:
سلام عزیزم خوبی جیمین من میخواستم برم تو اتاقم که صدای عاح و ناله شنیدم دیدم از اتاق یونای رفتم از لای در دیدم که با این صحنه مواجه شدم
ات: بیا
مینسوک: ممنونم
بدون توجه به اون دو تا کثیف رفتم تو اتاقم(منظورش اتاق مشترکش با جیمینه) داشتم تو اتاق میگشتم که با یه در طلایی کم حال مواجه شدم دیدم درش قفل نبود و رفتم تو که با یه کتابخونه خیلی بزرگ و قشنگ مواجه شدم قشنگ مثه کتابخونه دیو و دلبر بود(عرررررررررررررر چه گشنگگگگگگ😭💜) رفتم یکی از کتابا به اسم"magic shop"رو برداشتم و خوندم فهمیدم این کتاب اسم یه اهنگم هست و اهنگ هیلی با ارامشه(ارمیا میدونن چیه😭😭😭) بعد چن ساعت از اونجا اومدم بیرون و رفتم بیرون و رفتم پیش اون بادیگاره
ات: مینسوک
مینسوک: بله خانوم پارک؟
ات:جیمین جواب داد؟
مینسوک: نه هنوز خانوم
ات: اها باشه
ببخشید این پارت کم بودم پارت بعدیو خیلی خوب مینویسم♡
ات: خوبم جیمین
جیمین:جانه دلم
ات: نگا الان من حوصلم سر رفته گوشی هم ندارم.............خوب میشه
جیمین: نه دیروز اونجا بودی
ات: خوب چیکار کنممممم
جیمین: عزیزم تلوزیون به اون بزرگی هست بعد تو بند کردی به لیا و گوشیت؟
ات: ای خدا باشه
جیمین: افرین نفسم خدافظ
ات: خدافظ
ویو ات
ای خداااااا من چرا ازدواج کردم ای بابا انگار زندانیم ایشششششششش با صدا گوه تر سوسک یونا از فکر و خیال در اومدم اما صداش تنها نبود صداشم مثه عاح و ناله بود رفتم از لای در دیدم که اون موقع به چشمام باور نمیکردم یونا داشت برای یه پسر س*اک میزد واااات گوشی مینسوک هنوز دستم بود و ازشون عکس گرفتم و رفتم پایین الان به هرزه بودنش پی بردم رفتم جای بادیگاردا
ات: ببخشید مینسوک
مینسوک: بله خانوم پارک؟
ات: ببین یه چند تا عکس گرفتم از یه نفری اونا رو پاک نکن بعدم برای جیمین بفرست
مینسوک:چشم الان برای ارباب بفرستم؟
ات: اره اره بفرست
مینسوک عکسارو فرستاد
ات؛: بده یه دقیقه
منم یه پیام برای جیمین نوشتم
متن پیام:
سلام عزیزم خوبی جیمین من میخواستم برم تو اتاقم که صدای عاح و ناله شنیدم دیدم از اتاق یونای رفتم از لای در دیدم که با این صحنه مواجه شدم
ات: بیا
مینسوک: ممنونم
بدون توجه به اون دو تا کثیف رفتم تو اتاقم(منظورش اتاق مشترکش با جیمینه) داشتم تو اتاق میگشتم که با یه در طلایی کم حال مواجه شدم دیدم درش قفل نبود و رفتم تو که با یه کتابخونه خیلی بزرگ و قشنگ مواجه شدم قشنگ مثه کتابخونه دیو و دلبر بود(عرررررررررررررر چه گشنگگگگگگ😭💜) رفتم یکی از کتابا به اسم"magic shop"رو برداشتم و خوندم فهمیدم این کتاب اسم یه اهنگم هست و اهنگ هیلی با ارامشه(ارمیا میدونن چیه😭😭😭) بعد چن ساعت از اونجا اومدم بیرون و رفتم بیرون و رفتم پیش اون بادیگاره
ات: مینسوک
مینسوک: بله خانوم پارک؟
ات:جیمین جواب داد؟
مینسوک: نه هنوز خانوم
ات: اها باشه
ببخشید این پارت کم بودم پارت بعدیو خیلی خوب مینویسم♡
۱۱.۶k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.