تلوفونوپرت کردم...ازعصبانیت نمیدونستم چیکارکنم...سرمو ازت
تلوفونوپرت کردم...ازعصبانیت نمیدونستم چیکارکنم...سرمو ازتوی دستم بیرون کشیدم که خون ازجای پازگی میجهید...پایه های سرمو پرت کردم...تمام وسایلو بهم ریختم...
تخت...بالشت...میز..
.محمد_داداش.چیشده...
یقه اشو چسبیدمو کشیدم بالا خس خس میکردم..دست خودم نبود...
محمد_چیشده داداش حالت خوبه؟!
نفس عمیقی کشیدمو بابستن چشمام اشکام امون نداده ریختن....داغ دستامو ول کردم و ستون بدن روی زمین کردم...دستام روی زمین بود و روی زانوهام خمیده آروم هق هقم سرگرفت...دستش روی شونه ام قرارگرفت...
محمد_چته داداش...بگو کمکت کنم....
نعره هام بالا گرفت که محمد رفت پرستارارو خبرکنه...
سرنگ تا توی دستم فرورفت بدنم یه کرد...بی حس شدم...نمیدونم چطورولی خوابیدم.!!!
********
آروم پلک زدم...با یادآوری حرف های بهارگریه ام وازسرگرفتم....
منه مغرورو ببین...حتی بزای ختم پدرم اینجوری گریه نکردم...چرا؟!
پنداری که دل سنگ بود...کسی رو درحدخودش نمیدونست...پنداری که ازغرورو تکیرش همه جاحرف بود اینجوری خوارو ذلیل عشق شده...چطوردلبری میکنی که ضعیفم پیش تو....
محمد_الان جالت بهتره..توضیح بده ببینم چیشده...
من+میگه..میخواد باگرشا محرم شه...
محمد_حالا ببین...نمیزارم...
من+کمک میکنی؟!
محمد_امیدت به خداباشه...یادته میگفتم غرور بده...تکبربده...حالا خوردی هسته اشو تف کن...
من+عاشق نبودی ببینی چقدرخوبه...سختی و ریاضت هم داره...ولی می ارزه..حالا ببین به زورم که شده می خواستگاریش..خودم نوکرش میشم...خانوم خودم میشه...ای خدا یدونه ازاین زنارو بزاره توکاسه ات بفهمی چه بلای نازنینیه!!!عشق چقدرزیباست...درعین حال ترسناک...
محمد_برو بابا توروخدا توبرام دعانکن...یادته...توی مدرسه روز امتحان ریاضی هی میگی ای خدا بامتوربخوره جایی تا یه هفته نبینیمش...
من+که چی؟!
محمد_بابا اون معلمه هم توی راه تصادف کردو جا به جا رفت کما یه ماه نبودش...
توروقرآن ازهمون موقع ازدعاهات میترسم چون دوبرابر اجابت میشه..اصن نحسی..جان اون عمه ات برو برای خودت دعاکن...امیدوارم 1ثقلو بچه دارشی...
مامان اومد تو...
من_جانم...
مامان+پرستارا گفتن مرخصی...تازشم...فردا میریم کرج...سعید میاد دنبالمون...خونه رهن کردن...خیالت راحت شد...
من_خداروشکر...
لباساموعوض کردمو سرممو درآوردمو زودترازموعدرفتم...
#رمان#رمانخونه
دوستان با روزانه دوپست موافقت شده....دیگه تاجایی که تونستم چونه زدم براتون....بانظراتتون به ماانرژی بدین...
تخت...بالشت...میز..
.محمد_داداش.چیشده...
یقه اشو چسبیدمو کشیدم بالا خس خس میکردم..دست خودم نبود...
محمد_چیشده داداش حالت خوبه؟!
نفس عمیقی کشیدمو بابستن چشمام اشکام امون نداده ریختن....داغ دستامو ول کردم و ستون بدن روی زمین کردم...دستام روی زمین بود و روی زانوهام خمیده آروم هق هقم سرگرفت...دستش روی شونه ام قرارگرفت...
محمد_چته داداش...بگو کمکت کنم....
نعره هام بالا گرفت که محمد رفت پرستارارو خبرکنه...
سرنگ تا توی دستم فرورفت بدنم یه کرد...بی حس شدم...نمیدونم چطورولی خوابیدم.!!!
********
آروم پلک زدم...با یادآوری حرف های بهارگریه ام وازسرگرفتم....
منه مغرورو ببین...حتی بزای ختم پدرم اینجوری گریه نکردم...چرا؟!
پنداری که دل سنگ بود...کسی رو درحدخودش نمیدونست...پنداری که ازغرورو تکیرش همه جاحرف بود اینجوری خوارو ذلیل عشق شده...چطوردلبری میکنی که ضعیفم پیش تو....
محمد_الان جالت بهتره..توضیح بده ببینم چیشده...
من+میگه..میخواد باگرشا محرم شه...
محمد_حالا ببین...نمیزارم...
من+کمک میکنی؟!
محمد_امیدت به خداباشه...یادته میگفتم غرور بده...تکبربده...حالا خوردی هسته اشو تف کن...
من+عاشق نبودی ببینی چقدرخوبه...سختی و ریاضت هم داره...ولی می ارزه..حالا ببین به زورم که شده می خواستگاریش..خودم نوکرش میشم...خانوم خودم میشه...ای خدا یدونه ازاین زنارو بزاره توکاسه ات بفهمی چه بلای نازنینیه!!!عشق چقدرزیباست...درعین حال ترسناک...
محمد_برو بابا توروخدا توبرام دعانکن...یادته...توی مدرسه روز امتحان ریاضی هی میگی ای خدا بامتوربخوره جایی تا یه هفته نبینیمش...
من+که چی؟!
محمد_بابا اون معلمه هم توی راه تصادف کردو جا به جا رفت کما یه ماه نبودش...
توروقرآن ازهمون موقع ازدعاهات میترسم چون دوبرابر اجابت میشه..اصن نحسی..جان اون عمه ات برو برای خودت دعاکن...امیدوارم 1ثقلو بچه دارشی...
مامان اومد تو...
من_جانم...
مامان+پرستارا گفتن مرخصی...تازشم...فردا میریم کرج...سعید میاد دنبالمون...خونه رهن کردن...خیالت راحت شد...
من_خداروشکر...
لباساموعوض کردمو سرممو درآوردمو زودترازموعدرفتم...
#رمان#رمانخونه
دوستان با روزانه دوپست موافقت شده....دیگه تاجایی که تونستم چونه زدم براتون....بانظراتتون به ماانرژی بدین...
۱.۱k
۱۵ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.