لباسی که مامان داده بودرو پوشیدم...
لباسی که مامان داده بودرو پوشیدم...
هی دیشب صیغه باطل شد...یعنی همه چیزتموم شد؟!هی
خانواوه ی گرشا تشریف فرما شدن بالاخره...
نیوشا خواهربزرگ ترش...که ماشالله شال که چی بگم یه تیکه پارچه گذاشته بود روی گیره اش....
لباشو ببین..شتر...والا...
روی مبل های سلطنتی توی پذیرایی نشستن...چون فقط برای آشنایی اومده بودن ازاون چایی بیارو اینا خبری نیست خدارو شکر...
بعدازکلی صحبت های مسخره درمورد وضع هواوآلودگی و گرما و سرما جمله ی مسخره ی اصل مطلب اومد وسط حرفاشون...
دیبا مثلا اومد چیزی بگه _ببخشید آقای ..آقای...گشاااد...هیییین..یعنی نه...چیزه گر..گرشاااد...نه نه گرشااا..شما شغلتون چیه؟!
بهراد که قوربونش برم داشت ازخنده ریسه میرفت...نمادین روکرد به دیبا
بهراد+عه..خانوم شماهم رعایت کن..شما ببخشید..آخه اسمشون سخته!!؟؟
همزمان ریزریزمیخندید...
نمیدونم به برق ناخونایی که زده بود میخندید یا سایه چشم محوش...یا اون اسمش...!!!؟
نگاش کن!!خندم گرفت..کتشو ببین...مث این میموند که تن یه دختربچه کت باباشو بپوشونی...ای خدااا.
بردیا که روی مبل بغلیه دیبا نشسته بود و هی لول میخورد صدام کرد
بردیا+عیمه؟!عیمه بیهاره؟!
من_جوونم؟!
بردیا+این پیسره....ریش نیداره؟!چیرا؟!تازهههه ایسمشم ضایعه اس
جوابش ندادم...
بابامثلا خواست جوروعوض کنه....
بابا+آقای پارسایی...چیزه..آها...گرشا به چه معنیه؟!
آقای پارسایی (باکلی نازوعشوه و ادا مثلا میخواد اسم کیو معنی کنه مسخره)...+گرشاااااایعنی کیومرث....توی شاااااهنامه اومده که گرشااا یعنی کیومرث...البته کیومرث هم به معنی اولین انسانه...
پس گرشاااا یعنی اولین انسان...
بابا_آهان...
بردیا+عیمه...
من_جانم؟!
بردیا+معلم مهدکوککمون(مهدکودکمون!!!)موگه...ابلین آدماااا(اولین آدمها)میمون بودنااااا....
بهراد که پوقی زد زیرخنده...
مادرگرشا که داشت ازعصبانیت سرخ میشدن پدرو مادرمن که ازخجالت...کلا همه رب گوجه بودیم..ولی منو سمیراو بهرادو دیبا خوشحال...میخندیدیم...ههه...
بردیا_ایصن...بیا ژن من شووو...والا...(اصن بیا زن من شو)
مادرگرشا_آقای فرهمند...بچتونو تربیت کنید ...خیلی داره حرف میزنه..مخصوصا توی یک جمع رسمی ..اینجا جای بچه هانیست..!!!درست میگم؟!
بهراد+اولا اینکه بردیا جان پسرمن هستن...برادرزاده ی خواهرمن...پس حضورش حتمیه...درضمن بردیا چهارونیم سالشه...حق داره هرچی بخوادبگه...من که خوشحالم پسرم داره حرف میزنه..به هرحال بچس...ظرفیت تحمل بچه های بیش فعال و خوبی مثل بردیا رواگرندارید برمیگرده به ظرفیت وفرهنگ ومقداربی جنبگی شما...درست نمیگم؟!
بابادستشو روی دست بهراد انداخت وفشاردادتااینکه ساکت بشه و بیشترازاین خودشوعصبی نکنه...
مادرگرشادهنشوچین دادو روشو کرد سمت مامان...
مامان+خوب مونس جان بگو ببینم گرشاجان که بیماری خاصی نداره...
دیگه به حرفای مسخرشون گوش ندادم...
نیوشا دهنشو بازکرد اسب آبی....هه
نیوشا+حالااین حرفارو بزارید کنااار..بزارین اینددوتا برن باهم حرف یزنن سنگاشونو وابکنن...ناسلامتی اصل مطلب این دوتانااااا
عوضی...ازچیزی که میترسیدم سرم اومد...مسخره...اینم زر بود که توزدی...
باچشم غره ی مادرخانکم ازجام پاشدم....
نمیخواستم ببرمش توی اتاق خودم...اتاق سمیرا بهترین کیسه واسه اون...
درو بازگذاشتم که درعین پررویی بستش...
من+بازش کن...
گرشا_نچ..
من+به جهنم...
گرشا_ببین...من حوصله ندارم...میخوام سه روزدیگه محرم شیم..اوکی؟!
من+من زن پندارم...دوسش دارم خیانتم نمیکنم...
دهنشو کج کردو ادامو درآورد..
گرشا_من زن پندارم من زن پندارم..هه بدبخت...دیوانه..اون تورو دوست نداره....فقط داره باهات بازی میکنه...همینی که گفتم...توومن...پندارو نوش آفرین...
من+هاها..چه خوابایی میبینی توو...بروبابا...
گرشا_فعلا که دارم واعیتو میبینم...پس فردا راس ساعت 8شب...توی خونه ی ما..تو محرم من میشی...هرچندکه برای من فرقی نمیکنه...فقط رسمیش کنم...
لبخند کثیفی که گوشه لبش خونه کرده بود تیری بود توی عمق قلبم...هیچ وقت قرارنیست بله ای که برای محرمیت میدم..شیرین باشه...هیچ وقت...
ای خدااا.من این اینجام روی این زمین...میبینی؟!
گرشا_هانی....یادتم باشه..پاتوازگلیمت درازترکنی...اون پندارعوضی رو گوش تاگوش سرشو میبرم..به قیافه ی بیبی فیسم نگاه نکن...توفقط یه طعمه برای انتقامی...انتقام...میفهمی...توصیدی...من صیاد...توطعمه ای...ما توطعه گر...افتاااد؟!
من+ا..انتقام؟!ب..برای چی؟!واسه ی چی؟!
گرشا_اواواواو...اوه مای لیدی.....زیادی تندنرو....عزیزم.....اوخی..جوجه کوچولو ترسیدی؟!بدبخت...هنوزباواقعیت زندگیت روبرو نشدی تنت میلرزه...وای به اون رکزی که همه چیوبفهمی...حالا یا طعمه ی من میشی....یا بزوری طعمه میشی؟!
بین بدترو بدترین..کدومو میشه انتخاب کرد...
گرشا ازجاش پاشد منم رفتم به سمت خانواده ها...
ما
هی دیشب صیغه باطل شد...یعنی همه چیزتموم شد؟!هی
خانواوه ی گرشا تشریف فرما شدن بالاخره...
نیوشا خواهربزرگ ترش...که ماشالله شال که چی بگم یه تیکه پارچه گذاشته بود روی گیره اش....
لباشو ببین..شتر...والا...
روی مبل های سلطنتی توی پذیرایی نشستن...چون فقط برای آشنایی اومده بودن ازاون چایی بیارو اینا خبری نیست خدارو شکر...
بعدازکلی صحبت های مسخره درمورد وضع هواوآلودگی و گرما و سرما جمله ی مسخره ی اصل مطلب اومد وسط حرفاشون...
دیبا مثلا اومد چیزی بگه _ببخشید آقای ..آقای...گشاااد...هیییین..یعنی نه...چیزه گر..گرشاااد...نه نه گرشااا..شما شغلتون چیه؟!
بهراد که قوربونش برم داشت ازخنده ریسه میرفت...نمادین روکرد به دیبا
بهراد+عه..خانوم شماهم رعایت کن..شما ببخشید..آخه اسمشون سخته!!؟؟
همزمان ریزریزمیخندید...
نمیدونم به برق ناخونایی که زده بود میخندید یا سایه چشم محوش...یا اون اسمش...!!!؟
نگاش کن!!خندم گرفت..کتشو ببین...مث این میموند که تن یه دختربچه کت باباشو بپوشونی...ای خدااا.
بردیا که روی مبل بغلیه دیبا نشسته بود و هی لول میخورد صدام کرد
بردیا+عیمه؟!عیمه بیهاره؟!
من_جوونم؟!
بردیا+این پیسره....ریش نیداره؟!چیرا؟!تازهههه ایسمشم ضایعه اس
جوابش ندادم...
بابامثلا خواست جوروعوض کنه....
بابا+آقای پارسایی...چیزه..آها...گرشا به چه معنیه؟!
آقای پارسایی (باکلی نازوعشوه و ادا مثلا میخواد اسم کیو معنی کنه مسخره)...+گرشاااااایعنی کیومرث....توی شاااااهنامه اومده که گرشااا یعنی کیومرث...البته کیومرث هم به معنی اولین انسانه...
پس گرشاااا یعنی اولین انسان...
بابا_آهان...
بردیا+عیمه...
من_جانم؟!
بردیا+معلم مهدکوککمون(مهدکودکمون!!!)موگه...ابلین آدماااا(اولین آدمها)میمون بودنااااا....
بهراد که پوقی زد زیرخنده...
مادرگرشا که داشت ازعصبانیت سرخ میشدن پدرو مادرمن که ازخجالت...کلا همه رب گوجه بودیم..ولی منو سمیراو بهرادو دیبا خوشحال...میخندیدیم...ههه...
بردیا_ایصن...بیا ژن من شووو...والا...(اصن بیا زن من شو)
مادرگرشا_آقای فرهمند...بچتونو تربیت کنید ...خیلی داره حرف میزنه..مخصوصا توی یک جمع رسمی ..اینجا جای بچه هانیست..!!!درست میگم؟!
بهراد+اولا اینکه بردیا جان پسرمن هستن...برادرزاده ی خواهرمن...پس حضورش حتمیه...درضمن بردیا چهارونیم سالشه...حق داره هرچی بخوادبگه...من که خوشحالم پسرم داره حرف میزنه..به هرحال بچس...ظرفیت تحمل بچه های بیش فعال و خوبی مثل بردیا رواگرندارید برمیگرده به ظرفیت وفرهنگ ومقداربی جنبگی شما...درست نمیگم؟!
بابادستشو روی دست بهراد انداخت وفشاردادتااینکه ساکت بشه و بیشترازاین خودشوعصبی نکنه...
مادرگرشادهنشوچین دادو روشو کرد سمت مامان...
مامان+خوب مونس جان بگو ببینم گرشاجان که بیماری خاصی نداره...
دیگه به حرفای مسخرشون گوش ندادم...
نیوشا دهنشو بازکرد اسب آبی....هه
نیوشا+حالااین حرفارو بزارید کنااار..بزارین اینددوتا برن باهم حرف یزنن سنگاشونو وابکنن...ناسلامتی اصل مطلب این دوتانااااا
عوضی...ازچیزی که میترسیدم سرم اومد...مسخره...اینم زر بود که توزدی...
باچشم غره ی مادرخانکم ازجام پاشدم....
نمیخواستم ببرمش توی اتاق خودم...اتاق سمیرا بهترین کیسه واسه اون...
درو بازگذاشتم که درعین پررویی بستش...
من+بازش کن...
گرشا_نچ..
من+به جهنم...
گرشا_ببین...من حوصله ندارم...میخوام سه روزدیگه محرم شیم..اوکی؟!
من+من زن پندارم...دوسش دارم خیانتم نمیکنم...
دهنشو کج کردو ادامو درآورد..
گرشا_من زن پندارم من زن پندارم..هه بدبخت...دیوانه..اون تورو دوست نداره....فقط داره باهات بازی میکنه...همینی که گفتم...توومن...پندارو نوش آفرین...
من+هاها..چه خوابایی میبینی توو...بروبابا...
گرشا_فعلا که دارم واعیتو میبینم...پس فردا راس ساعت 8شب...توی خونه ی ما..تو محرم من میشی...هرچندکه برای من فرقی نمیکنه...فقط رسمیش کنم...
لبخند کثیفی که گوشه لبش خونه کرده بود تیری بود توی عمق قلبم...هیچ وقت قرارنیست بله ای که برای محرمیت میدم..شیرین باشه...هیچ وقت...
ای خدااا.من این اینجام روی این زمین...میبینی؟!
گرشا_هانی....یادتم باشه..پاتوازگلیمت درازترکنی...اون پندارعوضی رو گوش تاگوش سرشو میبرم..به قیافه ی بیبی فیسم نگاه نکن...توفقط یه طعمه برای انتقامی...انتقام...میفهمی...توصیدی...من صیاد...توطعمه ای...ما توطعه گر...افتاااد؟!
من+ا..انتقام؟!ب..برای چی؟!واسه ی چی؟!
گرشا_اواواواو...اوه مای لیدی.....زیادی تندنرو....عزیزم.....اوخی..جوجه کوچولو ترسیدی؟!بدبخت...هنوزباواقعیت زندگیت روبرو نشدی تنت میلرزه...وای به اون رکزی که همه چیوبفهمی...حالا یا طعمه ی من میشی....یا بزوری طعمه میشی؟!
بین بدترو بدترین..کدومو میشه انتخاب کرد...
گرشا ازجاش پاشد منم رفتم به سمت خانواده ها...
ما
۸.۲k
۱۶ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.