تو را در خواب میبینم امان از دست بینایی

تو را در خواب میبینم ، امان از دسـتِ بینایــی
به کوری مبتلا گشتم ، تــو یوسف من زلیخایی

به عقلم خـــوب خندیدم ، ندارد بیـــم رسوایی
که این دیوانه فهمیده ، دمــــی دارم مسیحایی

منم عاشق منم مجنون، تویی تفسیر لالایــــــی
منم فرهاد ای شیرین، حواست هست؟اینجایی؟!

نشستم شعر نوشیـدم ، جدایـ ــی باز تنهایــــی
حواسم نیست ای بابا! دو فنجان ریختم چایی
دیدگاه ها (۱)

رفتی و با رفتنت این دل پریشان است هنوز مثل مرغ بی پرو بالی ک...

میان کوچه ها رفتی، به هر بیگانه شک کردمبه رفت و آمد مشکوک صا...

مست چشمانت نبودن کار آسانی که نیست جنبه میخواهد،ولی این درد ...

هردو از جنس بهاریم بیا پر بزنیم خسته از صبر و قراریم بیا پر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط