تو را در خواب میبینم امان از دست بینایی
تو را در خواب میبینم ، امان از دسـتِ بینایــی
به کوری مبتلا گشتم ، تــو یوسف من زلیخایی
به عقلم خـــوب خندیدم ، ندارد بیـــم رسوایی
که این دیوانه فهمیده ، دمــــی دارم مسیحایی
منم عاشق منم مجنون، تویی تفسیر لالایــــــی
منم فرهاد ای شیرین، حواست هست؟اینجایی؟!
نشستم شعر نوشیـدم ، جدایـ ــی باز تنهایــــی
حواسم نیست ای بابا! دو فنجان ریختم چایی
به کوری مبتلا گشتم ، تــو یوسف من زلیخایی
به عقلم خـــوب خندیدم ، ندارد بیـــم رسوایی
که این دیوانه فهمیده ، دمــــی دارم مسیحایی
منم عاشق منم مجنون، تویی تفسیر لالایــــــی
منم فرهاد ای شیرین، حواست هست؟اینجایی؟!
نشستم شعر نوشیـدم ، جدایـ ــی باز تنهایــــی
حواسم نیست ای بابا! دو فنجان ریختم چایی
- ۳۳۴
- ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط