pt9 حلقه ی دریا

یونگی نگاه نگرانی به جونگ کوک انداخت و خودش دوباره به فکر فرو رفت رفیق چند ساله اش گم شده بود از اون بد تر با دلی شکسته گم شده بود
_ جونگکوکا
_ بله؟
_ اون هنوز تو خونه ساحلیه....
جونگ کوک با قدرتی که نمی دونست از کجا اومده به سمت پارکینگ رفت و سوار ماشین شد و به سمت ویلاش حرکت کرد و اجازه نداد کسی باهاش بره باید حداقل چند ساعتی رو با مردش تنها می بود تا بتونن کمی اتفاقات دورشون رو حضم کنن
.......
تهیونگ جلوی شن ها زانو زد و به موج های متداوم که باد خنکی رو به صورتش میکوبوند خیره شد. اثر دارو ها کمتر شده بود، صحنه هایی که دیشب دیده بود جلو چشماش تکرار می شد انگار کل دریا محو میشد و تهیونگ انگشتر روی کف دریا میدید و هر چقدر میرفت بهش نمی رسید
آب کفش هاش رو خیس میکرد اما در کمال تعجب تهیونگ چیزی حس نمیکرد
آب تا زانو هاش رسید تهیونگ حلقه رو میدید اما بهش نمی رسید
مطمئن بود هیچکدوم شب گذشته رو نخوابیدن اما حالا تهیونگ کی و کجا بود
مردی که به خاطر برگردوندن ارزشمند ترین هدیه اش به عشقش واقعا دل به دریا زده
........
جونگ کوک ماشین رو توی پارکینگ ساحل پارک کرد و به سمت خونه ی ساحلیش دوید در باز بود با ترس وارد شد و پله ها رو به سریع ترین شکل ممکن بالا رفت و به واحد رسید
در واحد هم باز بود، در رو باز کرد و با خوردن بوی سیگار توی صورتش متوجه شد تهیونگ به تازگی اینجا بوده
‌کل خونه رو گشت اتاق ها آشپز خونه، حمام و دستشویی حتی همه ی کمد ها اما خبری از تهیونگ نبود
نا امید به سمت پذیرایی اومد که توجهش به ته سیگار های جلوی پنجره جلب شد
بغض باز هم به گلوی جونگ کوک هجوم آورد، با چشم های اشکی جلوی ته سیگار ها نشست و خوب می دونست کی تو تنهایی هاش اینجوری خودش رو با سیگار خفه میکنه
_ تو دیشب چی کشیدی؟
و اولین قطره ی اشکش رو زمین ریخت
سرش رو بلند کرد و به ساحل که موج ها به بیرحمانه ترین شکل ممکن بهش بر خورد میکردن نگاه کرد
شاید در برابر سرنوشت اون موج ها با ساحل رفتار مهربانانه ای داشتن
کت قهوه ای آشنایی روی شن های ساحل بود و جونگ کوک با دیدن کت به هر چیزی که اون لحظه به ذهنش می رسید لعنت می فرستاد
با ترس و اظطراب شدید و چشم های اشک آلود از ویلا خارج شد و با آخرین قدرتی که توی پاهاش بود به سمت کت می دوید و تنها چیزی که می تونست کمی بهش امید بهش بده این بود که کت خشک باشه....