Pt:3
یونگی: بیین من از اون مدل پسرا نیستم که دخترا رو اذیت کنم تو کاملا در اشتباهی و من دارم تورو از دست اون پدرت نجات میدم و میخوام کمکت کنم
سوسو: اما من نمیخام شما رو اذیت کنم
راوی:
تاجایی ک میگم شما ویو های سوسو رو با لکنت بگید برای خودتون
یونگی : تو خونه ی من میمونی
سوسو : نه نه ممنونم
یونگی: روحرفم حرف نزن الان میریم برات لباس و چیزایی که نیاز داریم میخریم بعد باهم یه سر میریم خونتون چیزای مهم رو بردار
سوسو: اما من پول هام همرام نیست
یونگی : وقتی من میگم برات ی چیزایی میگیرم خودم حساب میکنم
راوی:
یونگی درباره سوسو از سوال می پرسه
یونگی: چند سالته؟
سوسو: 19
یونگی : مامانت کجاست؟
سوسو بغض میگیره میگه وقتی بدنیا اومدم فوت کرد(با گریه وبغض تو صداش)
*یونگی میبینه که دختره رو به گریه انداخت و بغلش میکنه*
ویو افکار سوسو:
وای بدنش چه بوی خوبی میده و چقدر حس خوبی دارم تو بغلش و قلبم هم داره از جاش کنده میشه
ویو افکار یونگی:
وای چقدر احساس خوبی دارم بغلش کردم
ولی چرا قلبش داره تند تند میزنه ؟
چرا قلب منم تند تند میزنه
*از اونجایی که سوسو سرش رو سینه یونگی بود ضربان قلبشو شنید
خمارتون میکنممممم
سوسو: اما من نمیخام شما رو اذیت کنم
راوی:
تاجایی ک میگم شما ویو های سوسو رو با لکنت بگید برای خودتون
یونگی : تو خونه ی من میمونی
سوسو : نه نه ممنونم
یونگی: روحرفم حرف نزن الان میریم برات لباس و چیزایی که نیاز داریم میخریم بعد باهم یه سر میریم خونتون چیزای مهم رو بردار
سوسو: اما من پول هام همرام نیست
یونگی : وقتی من میگم برات ی چیزایی میگیرم خودم حساب میکنم
راوی:
یونگی درباره سوسو از سوال می پرسه
یونگی: چند سالته؟
سوسو: 19
یونگی : مامانت کجاست؟
سوسو بغض میگیره میگه وقتی بدنیا اومدم فوت کرد(با گریه وبغض تو صداش)
*یونگی میبینه که دختره رو به گریه انداخت و بغلش میکنه*
ویو افکار سوسو:
وای بدنش چه بوی خوبی میده و چقدر حس خوبی دارم تو بغلش و قلبم هم داره از جاش کنده میشه
ویو افکار یونگی:
وای چقدر احساس خوبی دارم بغلش کردم
ولی چرا قلبش داره تند تند میزنه ؟
چرا قلب منم تند تند میزنه
*از اونجایی که سوسو سرش رو سینه یونگی بود ضربان قلبشو شنید
خمارتون میکنممممم
۱۴.۸k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.