پارت ¹
#پارت_¹
رها°~°
ای توروحت نعمتی! (عزیزان به اونایی که فامیلی شون نعمتی هست بر نخوره) پتو رو از سرم کشیدم اونور و این مصادف شد پخش شدن کلی مو توی صورتم!
یه کوسن صورتی از کنارم برداشتم و پرت کردم سمت یاسی تا بلکه بیدار بشه! خورد به صورتش مطمئنم حسش کرد اما به کلیه چپشم نگرفت! با بدبختی پتو رو از روی بدنم کنار زدم و از تخت بلند شدم، درحالی که نعمتی رو مورد عنایتم قرار میدادم رفتم به سمت تخت یاسی تا بیدارش کنم، صداش زدم جواب نداد، پتو رو از روی صورتش کشیدم که بازم هیچ! من موندم این بشر چطوری سرشو میکنه زیر پتو! خفه نمیشه؟!
موهامو بستم و رفتم WC وقتی اومدم بیرون خدارشکر یاسی آماده بود! چشماش پف کرده بود و رنگش مس گچ دیوار بود!
از توی کمد یه مانتو آبی روشن که تا سه ربعش آبی روشن بود بعدش آبی نفتی بود و اندازش تاروی زانوم میرسید!
مقنعه سورمه ای و شلوار سورمه ای با کیف آبی روشن و ساعتو کفش ستش! تمام!
یه ذره ارایش کم کردم تا از حالت روح بودنم در بیام، یاسی رو هم درست کردم و زود از پله عا رفتیم پایین، مامانو بابا پاشتن خیلی ریلکس و عاشقانه صبحونه شونو میخوردن! اوخیی!
یاسی که توی حاله خودش بود و هنوز تو هپروت بود!
ولی من..چنان شادو شنگول میپریدم روی پله ها و میومدم!
من کلا مس ادمیزاد نیستم مردم اول صبح خستن من انرژیم تازه میزنه بالا!
دیدم یاسی تو پله ها در حالی که ایستاده خوابش برده! • _ •
اگر منم تا چهار صبح سرم تو گوشی بود الان همینطوری بودم!
دستشو گرفتم و اوردمش از پله ها پایین. مای گادددددد! فقط ۴۰دقیقه تا شروع کلاس باقی مونده بود و من هنوز تو خونه بودم!
نشستم سر میز و با صدای بلند گفتم:
سلاممممممممم صبحتون بخیررررررر
جوابمو دادن زود یه شکلات صبحانه خوردم و شیرم رو سر کشیدم. یاسی تازه داشت لقمه میگرفت !
انقد اروم غذا میخوره....چایی رو دادم دستش که سر کشید. اما مثل اینکه داغ بود چون مثل مرغی که پرش رو کنده باشی بالا و پایین می پرید و یه صدایی شبیه قُد قُد میداد!
مامان هم هول کرده بود منم داشتم بهش میخندیدم اخه خیلی با مزه شده بود! با تشر مامان به خودم اومدم و به لیوان اب خنککککک بهش دادم که انگار ابی روی اتیش بود براش..!
دستشو گرفتم و خواستم برم بیرون که یادم اومد که گوشیم رو برنداشتم رفتم سمت پله ها که با صدای اخه کسی برگشتم...
رها°~°
ای توروحت نعمتی! (عزیزان به اونایی که فامیلی شون نعمتی هست بر نخوره) پتو رو از سرم کشیدم اونور و این مصادف شد پخش شدن کلی مو توی صورتم!
یه کوسن صورتی از کنارم برداشتم و پرت کردم سمت یاسی تا بلکه بیدار بشه! خورد به صورتش مطمئنم حسش کرد اما به کلیه چپشم نگرفت! با بدبختی پتو رو از روی بدنم کنار زدم و از تخت بلند شدم، درحالی که نعمتی رو مورد عنایتم قرار میدادم رفتم به سمت تخت یاسی تا بیدارش کنم، صداش زدم جواب نداد، پتو رو از روی صورتش کشیدم که بازم هیچ! من موندم این بشر چطوری سرشو میکنه زیر پتو! خفه نمیشه؟!
موهامو بستم و رفتم WC وقتی اومدم بیرون خدارشکر یاسی آماده بود! چشماش پف کرده بود و رنگش مس گچ دیوار بود!
از توی کمد یه مانتو آبی روشن که تا سه ربعش آبی روشن بود بعدش آبی نفتی بود و اندازش تاروی زانوم میرسید!
مقنعه سورمه ای و شلوار سورمه ای با کیف آبی روشن و ساعتو کفش ستش! تمام!
یه ذره ارایش کم کردم تا از حالت روح بودنم در بیام، یاسی رو هم درست کردم و زود از پله عا رفتیم پایین، مامانو بابا پاشتن خیلی ریلکس و عاشقانه صبحونه شونو میخوردن! اوخیی!
یاسی که توی حاله خودش بود و هنوز تو هپروت بود!
ولی من..چنان شادو شنگول میپریدم روی پله ها و میومدم!
من کلا مس ادمیزاد نیستم مردم اول صبح خستن من انرژیم تازه میزنه بالا!
دیدم یاسی تو پله ها در حالی که ایستاده خوابش برده! • _ •
اگر منم تا چهار صبح سرم تو گوشی بود الان همینطوری بودم!
دستشو گرفتم و اوردمش از پله ها پایین. مای گادددددد! فقط ۴۰دقیقه تا شروع کلاس باقی مونده بود و من هنوز تو خونه بودم!
نشستم سر میز و با صدای بلند گفتم:
سلاممممممممم صبحتون بخیررررررر
جوابمو دادن زود یه شکلات صبحانه خوردم و شیرم رو سر کشیدم. یاسی تازه داشت لقمه میگرفت !
انقد اروم غذا میخوره....چایی رو دادم دستش که سر کشید. اما مثل اینکه داغ بود چون مثل مرغی که پرش رو کنده باشی بالا و پایین می پرید و یه صدایی شبیه قُد قُد میداد!
مامان هم هول کرده بود منم داشتم بهش میخندیدم اخه خیلی با مزه شده بود! با تشر مامان به خودم اومدم و به لیوان اب خنککککک بهش دادم که انگار ابی روی اتیش بود براش..!
دستشو گرفتم و خواستم برم بیرون که یادم اومد که گوشیم رو برنداشتم رفتم سمت پله ها که با صدای اخه کسی برگشتم...
۳.۳k
۱۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.