ای عزیز دیوانه ام نادیده مجنونت شدم
ای عزیز دیوانهام نادیده مجنونت شدم
جان خود راسوختم مستانه معشوقت شدم
در کنار پنجره بنشستهام با تاب و تب
چون مرا افسون نمودی مست چشمانت شدم
در سیاهیهای شب مهتاب دنیایم شدی
چون قمر در عقرب آن قد و بالایت شدم
آن نگاه مست تو دیوانه گرداند مرا
می کجا، خم کو وساقی، ساغر جامت شدم
ای که بر هجرت وجودم رفته بر تاراج یار
گربمیرم ازغمت شک نیست پریشانت شدم
جان خود راسوختم مستانه معشوقت شدم
در کنار پنجره بنشستهام با تاب و تب
چون مرا افسون نمودی مست چشمانت شدم
در سیاهیهای شب مهتاب دنیایم شدی
چون قمر در عقرب آن قد و بالایت شدم
آن نگاه مست تو دیوانه گرداند مرا
می کجا، خم کو وساقی، ساغر جامت شدم
ای که بر هجرت وجودم رفته بر تاراج یار
گربمیرم ازغمت شک نیست پریشانت شدم
۴.۸k
۲۷ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.