بزرگ شدیم و فهمیدیم که دارو آبمیوه نبود

بزرگ شدیم و فهمیدیم که دارو آبمیوه نبود ...

بزرگ شدیم و فهمیدیم چیزهایی ترسناک تر از تاریکی هم هست

بزرگ شدیم ... به اندازه ای که
 فهمیدیم پشت هر خنده مادرم هزار گریه بود و 
پشت هر قدرت پدرم یک بیماری نهفته بود...

بزرگ شدیم ... و یافتیم که مشکلاتمان دیگر
 با یک شکلات ، یک لباس یا کیف حل نمی شود ...

و اینک والدینمان دیگر دستهایمان را برای عبور
 از جاده نخواهند گرفت و یا حتی برای عبور
 از پیچ و خم های زندگی ...

بزرگ شدیم و فهمیدیم که این تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم ،
 بلکه والدین ما هم همراه ما بزرگ شده اند و 
چیزی نمانده که بروند 

و یا هم اکنون رفته اند ...

خیلی بزرگ شدیم ...

و فهمیدیم سخت گیری مادرم عشقش بود ...

و غضبش عشق بود

و تنبیه اش عشق بود 

عجب دنیایی است ، 

و عجیب تر از دنیا چه کوتاه است عمرمان
دیدگاه ها (۱۶)

بهترین ترکیبی که هر پدر و مادری می‌توانند داشته باشند؛ پدری ...

سال ها ی کودکی دل ز غصّه دور بودماهی خیال من حوضش از بلور بو...

امروز که بلبلان ترنم کردندبا یکدیگر از عشق تکلّم کردندچون غن...

خدایا، تو میدانی که چه می کشیم ، پنداری که چون شمع ذوب می شو...

بزرگ شدیم و فهمیدیم که دواآب میوه نبودبزرگ شدیم و فهمیدیم که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط