از زبان خدا و راوی قصهخیلی سعی کرد ولی تلاشش بی نتیجه

از زبان خدا و راوی قصه...خیلی سعی کرد ولی تلاشش بی نتیجه بود ...چه بسیار از نشانه ها و اعجازش فی الاشاره سخن گفت ولی درک نکرد و چون فرشته ایی براو فرود آورد از جنس یاس و شقایق ولی در دلش خندید و باور نکرد...افکارتصورش سوار ناباوریها و اسب مراد چشمان خیس بود و کوچه رو خاکی می رفت و سرازیری و پستی و بلندیهایش رو ندید...به خیالش همه چیز وفق مراد و تصورش بود تا اینکه راوی خدای ما زدستش بتنگ اومد و به وعده اش عمل کرد ولی چه وعده ایی ؟؟
وعدهایی که میتونست با صلح و صفا و تفاهم و بخیر و آفیت به فرجام برسد یا که وعده های که هر گز باورش نکرده بود....؟؟؟
و خدا ..اینبار فرشته ای از جنس اصرافیل و جبرعیل و ...و همه توانایی های فرشتگانش رو بسیج کرد تا ملموس بفهماند که ..بنده اش چقدر و کجاهها و در چه شرایطی تخلف کرده است
درست مثل قیامت که تمامی اعمال انسان توسط خود و اعضای بدنشون بنمایش گذارده میشود و هیچ راه گریز و نیازی هم به پذیزفتن و نپذیرفتن گناه خویش نیست...همان کافی ست که بنده اش قدر این همه بذل. و کرامت و بخشش و گذشت رو عملا لمس و درک کنن که انسانهایی که اگر کوتاه و از ابتدا و تا انتها جز اشاره ایی ناچیز که احساس کسی رو جریحه دار و غرور کسی رو نشکنند فکر نکنن که توانای شان فقط همون اندازه بود نمی فهمیدن و نتوانستن...و اینک بشارت به وفای به عهدی که عقربه هایش معکوس میخواهن و خیلی خیلی ظریف و خاموش و نامحسوس...مسافر.جاده های خاکی....رو مهمان کرد به همان جنگلهایی که خود می پنداشت چون گرگی وحشی به کدامین قانون بازیش ...گرگم بهوا یا که قایم باشک های هزار و یک شب شهرزاد خیالش .و این آخرین آیت راوی خدایای قصه بود و رفت تا به پشت دیوار سکوت وهم و خیال ......و بگردد تا بگردیم شاهنامه رو.....


قصه پردازی های/ سعید
دیدگاه ها (۳)

پرونده اش سنگین بود.سنگین تراز اونچه که خود می پنداشت.و باز ...

اون قدیما ...میگن یه نفروقتی که واقعا میخواست اراده کنه میوم...

یاد اون روزی به خیر که تو عشق یگانه بودی واسه ی نجاتم از دری...

داد از دل کندن از یار،از این پایان غم انگیز داد از روز جدایی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط