part:4
part:4
[عععععععع...پسری جیغ جیغو...اصلا لازم نکرده یادم بدی خودم فردا از استاد می پرسم...رفتم تلویزیون رو روشن کردم و نشستم رو مبل و یه سریال عاشقانه پخش کردم.. ولی از شانس بدم حتی یه بار هم همو نبـوسیدن... بالاخره هم دیگه رو بوسیدن اما از شانس بدم آلن اومد و دید...لعنت به این زندگی همون موقع داشتن مثل چی همو می بوسیدن...کم کم داشت به جاهای باریک نزدیک می شد...]
آلن: اریس*کمی عصبانی*
اریس: غلط کردم*ترس*
آلن: چند بار بهت گفتم اجازه نداری سریال عاشقانه ببینی؟*کمی عصبانی*
اریس: ببخشید، شکر خوردم...هر کاری بگی میکنم*ترس*
آلن: هر کاری؟*پوزخند*
اریس: ا..آره
[رفت یه عالمه برگه آورد داد بهم]
آلن: با صدای بلند برام بخون هر کدوم رو گفتم امضا کن هر کدوم رو نگفتم بزار کنار، بعدش هم یه کار دیگه برات دارم....
اریس: تکالیفم کم بود، کارای تورو هم باید انجام بدم*صدای کم*
آلن: چی گفتی؟*پوزخند*
اریس: هیچی..هیچی
[شروع کردم به خوندن و امضا کردن برگه ها....چرا اینقدر زیادنننننننننن....خدا لعنتت کنه آلن..]
"2ساعت بعد"
[بالاخره تموم شدن....آخ راحت شدم...]
آلن: خب حالا برو بیرون برام خوراکی بگیر*پوزخند*
اریس: خسته نیستی دیگه...خودت برو نوکر گیر نیاوردی کهههه...
آلن: اریس تنبیهت میکنما
اریس: باشه بابا رفتم...
آلن: آفرین
[رفتم لباسمو عوض کردم و بجاش یه هودی پوشیدم...از کی تا حالا هودیام انقدر برام بزرگن؟...شاید من کوچیک شدم...یه شلوارک زیرش پوشیدم...رفتم پیش آلن]
اریس: خب..بده..*دستش رو می بره سمت آلن*
آلن: چی یو؟
اریس: کارتت..پس با چی برات خوراکی بگیرم؟
آلن: آها بیا..*بهش داد*
اریس: من رفتم
[از خونه زدم بیرون هوا خنک بود...رفتم مغازه و واسه آلن خوراکی خریدم از اونجایی که شاید به من خوراکی نده برا خودمم میگیرم از کجا می فهمه بهش میگم خوراکیا گرون شدن...رفتم بیرون از مغازه...توی راه خونه بودم که دیدم دوتا پسر دارن یه دخترو اذیت می کنن...منم عصبانی شدم و رفتم سمتشون...]
اریس: هی!..چیکار می کنین؟!
پسر۱: به تو ربطی نداره گورتو گم کن
اریس: بلد هم نیستین با یه خانوم حرف بزنین
دختر: خواهش میکنم کمکم کن*ترس*
پسر2: چرا مزاحم میشی موش کوچولو
اریس: موش کوچولو خودتی!
پسر۱: کی به کی میگه
پسر۲: بیا اول از شر این موش کوچولو خلاص شیم بعدا به اون یکی می رسیم
[داشتن میومدن سمتم ترس برم داشت...]
اریس: نزدیک نیان وگرنه...
پسر۱: وگرنه چی؟ مارو دعوا می کنی*پوزخند*
[یکی شون بازوم رو گرفت...]
اریس: ولم کن.لعنتی!*ترس*
پسر2: داداش اون یه دستش رو بگیر
[اون یکی داشت می اومد سمتم که یهو آلن پیداش شد و با مشت خوابوند زیر گوش دومی]
آلن: ببینم با چه جرعتی بهش دست زدی؟!هااا!!*عصبانی*
پسر۲: تو...دیگه کدوم خری هستی
آلن: مادر ج*نده جواب منو بده!! نکنه دلت می خواد بمیری ها!
ادامه دارد
[عععععععع...پسری جیغ جیغو...اصلا لازم نکرده یادم بدی خودم فردا از استاد می پرسم...رفتم تلویزیون رو روشن کردم و نشستم رو مبل و یه سریال عاشقانه پخش کردم.. ولی از شانس بدم حتی یه بار هم همو نبـوسیدن... بالاخره هم دیگه رو بوسیدن اما از شانس بدم آلن اومد و دید...لعنت به این زندگی همون موقع داشتن مثل چی همو می بوسیدن...کم کم داشت به جاهای باریک نزدیک می شد...]
آلن: اریس*کمی عصبانی*
اریس: غلط کردم*ترس*
آلن: چند بار بهت گفتم اجازه نداری سریال عاشقانه ببینی؟*کمی عصبانی*
اریس: ببخشید، شکر خوردم...هر کاری بگی میکنم*ترس*
آلن: هر کاری؟*پوزخند*
اریس: ا..آره
[رفت یه عالمه برگه آورد داد بهم]
آلن: با صدای بلند برام بخون هر کدوم رو گفتم امضا کن هر کدوم رو نگفتم بزار کنار، بعدش هم یه کار دیگه برات دارم....
اریس: تکالیفم کم بود، کارای تورو هم باید انجام بدم*صدای کم*
آلن: چی گفتی؟*پوزخند*
اریس: هیچی..هیچی
[شروع کردم به خوندن و امضا کردن برگه ها....چرا اینقدر زیادنننننننننن....خدا لعنتت کنه آلن..]
"2ساعت بعد"
[بالاخره تموم شدن....آخ راحت شدم...]
آلن: خب حالا برو بیرون برام خوراکی بگیر*پوزخند*
اریس: خسته نیستی دیگه...خودت برو نوکر گیر نیاوردی کهههه...
آلن: اریس تنبیهت میکنما
اریس: باشه بابا رفتم...
آلن: آفرین
[رفتم لباسمو عوض کردم و بجاش یه هودی پوشیدم...از کی تا حالا هودیام انقدر برام بزرگن؟...شاید من کوچیک شدم...یه شلوارک زیرش پوشیدم...رفتم پیش آلن]
اریس: خب..بده..*دستش رو می بره سمت آلن*
آلن: چی یو؟
اریس: کارتت..پس با چی برات خوراکی بگیرم؟
آلن: آها بیا..*بهش داد*
اریس: من رفتم
[از خونه زدم بیرون هوا خنک بود...رفتم مغازه و واسه آلن خوراکی خریدم از اونجایی که شاید به من خوراکی نده برا خودمم میگیرم از کجا می فهمه بهش میگم خوراکیا گرون شدن...رفتم بیرون از مغازه...توی راه خونه بودم که دیدم دوتا پسر دارن یه دخترو اذیت می کنن...منم عصبانی شدم و رفتم سمتشون...]
اریس: هی!..چیکار می کنین؟!
پسر۱: به تو ربطی نداره گورتو گم کن
اریس: بلد هم نیستین با یه خانوم حرف بزنین
دختر: خواهش میکنم کمکم کن*ترس*
پسر2: چرا مزاحم میشی موش کوچولو
اریس: موش کوچولو خودتی!
پسر۱: کی به کی میگه
پسر۲: بیا اول از شر این موش کوچولو خلاص شیم بعدا به اون یکی می رسیم
[داشتن میومدن سمتم ترس برم داشت...]
اریس: نزدیک نیان وگرنه...
پسر۱: وگرنه چی؟ مارو دعوا می کنی*پوزخند*
[یکی شون بازوم رو گرفت...]
اریس: ولم کن.لعنتی!*ترس*
پسر2: داداش اون یه دستش رو بگیر
[اون یکی داشت می اومد سمتم که یهو آلن پیداش شد و با مشت خوابوند زیر گوش دومی]
آلن: ببینم با چه جرعتی بهش دست زدی؟!هااا!!*عصبانی*
پسر۲: تو...دیگه کدوم خری هستی
آلن: مادر ج*نده جواب منو بده!! نکنه دلت می خواد بمیری ها!
ادامه دارد
۲۴۶
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.