بلند گفت: “ من تنهایم ”
بلند گفت: “ من تنهایم ”
و سکوت حاکم بر آپارتمان، مانند پنبهای که خون را جذب میکند، کلمات را جذب کرد. او آنقدر تنهاست که گاهی جسمی حسش میکند؛ شبیه تودهای انبوه از رختچرکهای کثیف که روی سینهاش فشار میآورند. او نمیتواند این حس را از یاد ببرد.
夜中 :
- هانیا یاناگیوارا، یک زندگی کوچک
و سکوت حاکم بر آپارتمان، مانند پنبهای که خون را جذب میکند، کلمات را جذب کرد. او آنقدر تنهاست که گاهی جسمی حسش میکند؛ شبیه تودهای انبوه از رختچرکهای کثیف که روی سینهاش فشار میآورند. او نمیتواند این حس را از یاد ببرد.
夜中 :
- هانیا یاناگیوارا، یک زندگی کوچک
۱۹۹
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.