این روزها

این روزها ...
دلم زود می گیرد ، زود می شکند ...
گاهی هوس می کنم همان بچه ای باشم؛
که وقتی آزارش دادند ؛
چادر مادرش را باز می کرد
و پشتِ توریِ امن و آرامش ، پناه می گرفت...
انگار همه چیز تمام شده بود
انگار دیگر کسی با او کاری نداشت
انگار فرمانِ آتش بس داده بودند ...
من این روزها
برای بی کسی ام آغوشی ندارم
به قدری از دنیا ترسیده ام
که هیچ گوشه ای برایِ دلم امن نیست !
مرا...
به کودکی ام برگردانید ...
جایی که امن ترین سرپناهِ جهان؛
چادرِ مادرم بود !
دیدگاه ها (۱)

قدرت عشٖق بنازم کـه به یک تیر نگاهجانِ شیرین بسپارند دو بیگا...

مــن تــو را لــابــه لــاے تــمــام عــاشــقــانــه هاے دنـ...

-چشمات مشکل داره؟+ نه- پس چطور این همه دوست داشتن رو نمیبینی...

دو هزار ملک بخشد شه عشق هر زمانی من ازاو بجز جمالش...

رمان: زخم عشقِ توپـارت اول🙇🏻‍♀️💓︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۫...

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط