주인과 노예💱
주인과 노예💱
P~ ۲۳
علامت تو ذهن°°
جیمین:هیچی
کوک:یعنی چی هیچی
جیمین:هیچی بابا بیا بخوریم بخوابیم
کوک:اوکه
ویو جیمین:
پیتزا هارو خوردیم و جم کردیم رو سینک گزاشتیم و هرکی رف اتاقه خودش تا بخوابه یاده مینجی افتادم حتما گشنشه نمیشه که بدون غذا بخوابه همینجوری هم کم غذا میخوره برا همین به بادیگارد گفنم یه پیتزا کوچیک شیش تیکه بگیره گرفت برام اورد منم پیتزا رو برداشتم و دره اتاقه مینجی رو اروم باز کردم رو تخت دراز کشیده بود به پشت من و هیچی روش نبود رفتم رفتم و پیتزا رو گذاشتم میزه بغله میزش گذاشتم و رفتم بیرون
ویو مینجی:
رو تخت دار کشیده بودم و چشام باز بود که یکی درو باز کرد سریع خودمو زدم به خواب اومد و یه چیزی گذاشت رو میز و گفت «اگه بیداری بخورش»
و فهمیدم جیمین بود و بعد رفت بیرون بلند شدم و دیدم یه پیتزا کوچیک بود یعنی چرا این کارو کرده بعد چون گشنم بود پیتزا رو خوردم و بعد رفتم خوابیدم
فردا صبح:
ساعت۵صبح:
ویو مینجی:
از خواب بیدار شدم کارای لازم رو کردم و لباسه خ.ک رو پوشیدم جلد پیتزا دیشب رو هم بردم اشپز خونه و با جلدایه دیشب پیتزا ها انداختم بیرون و سینک رو تمیز کردم ظرفا رو شستم شد ساعت۶صبح وسایل صبحونه رو برداشتم و شروع کردم به درست کردن تا درستشون کردم شد ساعت۶:۵۰میز رو چیدم و رفتم تو حیاط چون کاری نداشتم رفتم زیره درخت همیشگیم که وقتی کاری نداشتم اونجا مینشستم نشستم که بَم هم اومد و بغلم نشست
بعد نیم ساعت رفتم تو عمارت همونطور که انتظار داشتم صبحونه رو خورده بودن رفتم میزو جم کردم و ظرفا رو شستم و بعدش هم شیر موزم رو که خریده بودم برداشتم و داشتم میخوردم که اربابا داشتن از پله ها میومدن پایین
جیمین:اره بابا.......*خیره به مینجی که شیر موز داره میخوره*
ته:هی چی شد*نگاه جیمین رو دنبال میکنه و خیره میشه به مینجی بعد کوک نگاه میکنه*
کوک:چیشد!؟
جیمین:°مینجی جوون بودی هنوز زود بود که از این دنیا بری ولی قبره خودتو کندی°
ته:امم مینجی
مینجی:بله ارباب
جیمین:اون چی تو دسته
مینجی:شیر موز😶
کوک:از کجا اوردیش!؟*اندکی عصبی*(خط قرمز کوک شیر موزاشن خدا رحم کنه مینجی رو 🤲🏼😔)
مینجی:خودم خریدمش از سوپری
ته:کی!؟
مینجی:دیروز چطور
کوک:هوووفف*اندکی بد و رفتن به ادامه راهش و اون دوتا پشت سرش*
جیمین:اوک ما دیگه میریم بای
مینجی:واتدافاززززز
ته:°چیمیشد خدا بهش رحم نمیکرد°(عع پسرم تو دیگه نه خشن شدید جدیدا)
مینجی:اینو باش چی میگه نکنه میخواستی منو بزنه*خیلی اروم*
من امدممممممممممممم
خب خوش اومدم چطورید
میدونم کلی حرص می خوردید وقتی پیجم مسدود بود و نمیدونستید و پارت نمیزاشتم
ولی به هر حال شرطا
لایک۵
۵کامنت
#نفر_بعدی_درکار_نیست
#ما_کیپاپرا_متهدیم
#Iranians_love_Jk
P~ ۲۳
علامت تو ذهن°°
جیمین:هیچی
کوک:یعنی چی هیچی
جیمین:هیچی بابا بیا بخوریم بخوابیم
کوک:اوکه
ویو جیمین:
پیتزا هارو خوردیم و جم کردیم رو سینک گزاشتیم و هرکی رف اتاقه خودش تا بخوابه یاده مینجی افتادم حتما گشنشه نمیشه که بدون غذا بخوابه همینجوری هم کم غذا میخوره برا همین به بادیگارد گفنم یه پیتزا کوچیک شیش تیکه بگیره گرفت برام اورد منم پیتزا رو برداشتم و دره اتاقه مینجی رو اروم باز کردم رو تخت دراز کشیده بود به پشت من و هیچی روش نبود رفتم رفتم و پیتزا رو گذاشتم میزه بغله میزش گذاشتم و رفتم بیرون
ویو مینجی:
رو تخت دار کشیده بودم و چشام باز بود که یکی درو باز کرد سریع خودمو زدم به خواب اومد و یه چیزی گذاشت رو میز و گفت «اگه بیداری بخورش»
و فهمیدم جیمین بود و بعد رفت بیرون بلند شدم و دیدم یه پیتزا کوچیک بود یعنی چرا این کارو کرده بعد چون گشنم بود پیتزا رو خوردم و بعد رفتم خوابیدم
فردا صبح:
ساعت۵صبح:
ویو مینجی:
از خواب بیدار شدم کارای لازم رو کردم و لباسه خ.ک رو پوشیدم جلد پیتزا دیشب رو هم بردم اشپز خونه و با جلدایه دیشب پیتزا ها انداختم بیرون و سینک رو تمیز کردم ظرفا رو شستم شد ساعت۶صبح وسایل صبحونه رو برداشتم و شروع کردم به درست کردن تا درستشون کردم شد ساعت۶:۵۰میز رو چیدم و رفتم تو حیاط چون کاری نداشتم رفتم زیره درخت همیشگیم که وقتی کاری نداشتم اونجا مینشستم نشستم که بَم هم اومد و بغلم نشست
بعد نیم ساعت رفتم تو عمارت همونطور که انتظار داشتم صبحونه رو خورده بودن رفتم میزو جم کردم و ظرفا رو شستم و بعدش هم شیر موزم رو که خریده بودم برداشتم و داشتم میخوردم که اربابا داشتن از پله ها میومدن پایین
جیمین:اره بابا.......*خیره به مینجی که شیر موز داره میخوره*
ته:هی چی شد*نگاه جیمین رو دنبال میکنه و خیره میشه به مینجی بعد کوک نگاه میکنه*
کوک:چیشد!؟
جیمین:°مینجی جوون بودی هنوز زود بود که از این دنیا بری ولی قبره خودتو کندی°
ته:امم مینجی
مینجی:بله ارباب
جیمین:اون چی تو دسته
مینجی:شیر موز😶
کوک:از کجا اوردیش!؟*اندکی عصبی*(خط قرمز کوک شیر موزاشن خدا رحم کنه مینجی رو 🤲🏼😔)
مینجی:خودم خریدمش از سوپری
ته:کی!؟
مینجی:دیروز چطور
کوک:هوووفف*اندکی بد و رفتن به ادامه راهش و اون دوتا پشت سرش*
جیمین:اوک ما دیگه میریم بای
مینجی:واتدافاززززز
ته:°چیمیشد خدا بهش رحم نمیکرد°(عع پسرم تو دیگه نه خشن شدید جدیدا)
مینجی:اینو باش چی میگه نکنه میخواستی منو بزنه*خیلی اروم*
من امدممممممممممممم
خب خوش اومدم چطورید
میدونم کلی حرص می خوردید وقتی پیجم مسدود بود و نمیدونستید و پارت نمیزاشتم
ولی به هر حال شرطا
لایک۵
۵کامنت
#نفر_بعدی_درکار_نیست
#ما_کیپاپرا_متهدیم
#Iranians_love_Jk
۵.۰k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.