سرنوشت متصل

سرنوشت متصل2
Part 12
ویو کوک
تو ماشین سکوت سنگینی بود و حال لیانا خوب نبود
تصمیم گرفتم سکوتم بشکنم
_لیانا؟
٪ بله؟
_ قسم میخورم دنبالتون بودم ولی پیداتون نکردم
٪ فکر نمیکنی یکم دیره؟
فقط من نیستم برادرم چی؟
مادرم چی؟
_ من واقعا متاسفم من واقعا رونا رو با جون و دلم میپرستیدم
ولی اون نایون هرزه تو لیوان من اون شب تحریک کننده ریخته بود
٪ من باور نمیکنم اقای جئون
_ تا حالا شده مادر شی و بچه ات با فامیلی صدات کنه؟ نه نمیدونی.
با گفتن این کلمه توسط شماها که جونمم میدم براتون حس دردناکیه انگار یه تیر به قلبمم میزنن
٪ برای فرد غریبه که هیچ اشناییتی نداره این بهترین گزینه است
_ ببخشید (یه قطره اشک از چشمش ریخت)
ولی کمکم کن خواهش میکنم ازت کمکم کن تا نظر مادرتو جلب کنم اونموقعه قسم میخورم یه زندگی واستون بسازم که خیلیا نداشته باشن
٪ ما نمیخوایم متفاوت باشیم ما میخوایم محبت پدر و داشته باشیم ولی پدر نه... هیچی ولش کنید لطفا

فلش بک به جلوی خونه
٪ خیلی ممنونم جناب
_ لیانا میشه مادرت و صدا کنی؟
خواهش میکنم دلم براش تنگ شده
٪ ساعت؟!
_ راست میگی ساعت دو شبه خیله خب میشه بگی حداقل تو کدوم خونه کار میکنه؟
٪ نکنه فکر کردی مادر من خدمتکاره؟
_ هن؟

نویسنده
https://wisgoon.com/helena157

ممنونم از اینکه جواب سوالمو دادید🤍

خوندن بدون لایک و کامنت حرامه!
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی

ممنون از حمایتتون🤍☘️