یک روز تلفنت زنگ میخورد
یک روز تلفنت زنگ میخورد
راننده ی خط واحد
در حالی که مابین درهای کشویی
و همیشه سوال برانگیز اتوبوس
معلق بود
آخرین پک سیگارش را گرفت
و در میان حجم غلیظ دود
که از دهانش بیرون می آمد
داد زد "آزادی"
صفحه ی تلفن را نگاهی سرسری
انداختم
یک مشت عدد پشت سر هم
ردیف شده بودند.
همیشه شماره های ناشناس برایم
شوقی دلهره آور را به همراه
داشته اند.
اینکه نمیدانم باید
از صاحب این اعداد، انتظار
خبر بدی را داشته باشم
یا با آشنایی قدیمی مواجه خواهم شد
راستش را بخواهید ته دلم
آرزو میکنم
جایزه ی برنده شده باشم یا شاید
این هم چیزی نباشد
جز تکرار آدم های جدیدی که
همیشه با یک مشت رقم
وارد زندگی آدم میشوند !!
اتفاقات جدید
و فلاکت های جدیدتر..
چهار رقم اول تکراریست
سه رقم وسط آشناست
و چهار رقم آخر باور نکردنی!!
یکبار دیگر از اول
شماره را مرور کردم
این بار تلفن را به صورتم نزدیک میکنم
و تک تک عددها را میخوانم
صفر...نه...یک...!!
دو رقم آخر را با وسواس بیشتر..
مگر خواندن یک عدد یازده رقمی
چقدر زمان میبرد؟!
آن چند رقم بی معنی دستم را گرفت
و تنم را میان روزها، ماه ها
فصل ها و سال های گذشته
لابلای خاطراتم به خاک کشاند!!
+سلام تویی؟!
-سلام شناختی؟؟
تمام این سال ها را مرور کردیم،
مطمئن بودم او هم مانند من
یک کلمه از
حرف هایی که رد و بدل میکنیم را
نمیفهمد.
فقط صدای یکدیگر را گوش میدادیم
و سعی میکردیم بخاطر بیاوریم
که صدایمان
چقدر عوض شده!!
وسط حرف هایمان
میان مرور خاطراتمان که انگار
همین دیروز بود
متوجه میشویم آخرین خاطره ی
مشترکمان بر میگردد به
چندین سال قبل!!
"هشت..پنج..نه..یازده سال
پیش بود؟ واقعا؟!"
انگار در این فاصله هیچ اتفاقی
ارزش خاطره شدن را نداشت.
" از خودت بگو! چه خبر دیگر؟!
خودت خوبی؟ "
همه ی اینها جملاتی بودند که
میدانستیم باید لابلای
مرور خاطره هایمان بگویم تا به
جاده خاکی نزنیم..
خداحافظی میکنیم و میدانیم دیگر
هیچ چیز بینمان نیست..!!
خداحافظی میکنیم و تکلیف
روزهایی که پیش هم دور از هم
و در خیال هم جا مانده ایم را
نمیدانیم..
تلفنت زنگ میخورد و در حالی که
دود بالا رونده ی سیگارِ
راننده ی خط "آزادی" چراغ های
زرد و کمرنگ ایستگاه خالی را
رد میکند
به همه ی فراموشی هایت میخندی..
گاهی مرور یک شماره ی
یازده رقمی سال ها طول میکشد!!
#امیرمهدی_زمانی
راننده ی خط واحد
در حالی که مابین درهای کشویی
و همیشه سوال برانگیز اتوبوس
معلق بود
آخرین پک سیگارش را گرفت
و در میان حجم غلیظ دود
که از دهانش بیرون می آمد
داد زد "آزادی"
صفحه ی تلفن را نگاهی سرسری
انداختم
یک مشت عدد پشت سر هم
ردیف شده بودند.
همیشه شماره های ناشناس برایم
شوقی دلهره آور را به همراه
داشته اند.
اینکه نمیدانم باید
از صاحب این اعداد، انتظار
خبر بدی را داشته باشم
یا با آشنایی قدیمی مواجه خواهم شد
راستش را بخواهید ته دلم
آرزو میکنم
جایزه ی برنده شده باشم یا شاید
این هم چیزی نباشد
جز تکرار آدم های جدیدی که
همیشه با یک مشت رقم
وارد زندگی آدم میشوند !!
اتفاقات جدید
و فلاکت های جدیدتر..
چهار رقم اول تکراریست
سه رقم وسط آشناست
و چهار رقم آخر باور نکردنی!!
یکبار دیگر از اول
شماره را مرور کردم
این بار تلفن را به صورتم نزدیک میکنم
و تک تک عددها را میخوانم
صفر...نه...یک...!!
دو رقم آخر را با وسواس بیشتر..
مگر خواندن یک عدد یازده رقمی
چقدر زمان میبرد؟!
آن چند رقم بی معنی دستم را گرفت
و تنم را میان روزها، ماه ها
فصل ها و سال های گذشته
لابلای خاطراتم به خاک کشاند!!
+سلام تویی؟!
-سلام شناختی؟؟
تمام این سال ها را مرور کردیم،
مطمئن بودم او هم مانند من
یک کلمه از
حرف هایی که رد و بدل میکنیم را
نمیفهمد.
فقط صدای یکدیگر را گوش میدادیم
و سعی میکردیم بخاطر بیاوریم
که صدایمان
چقدر عوض شده!!
وسط حرف هایمان
میان مرور خاطراتمان که انگار
همین دیروز بود
متوجه میشویم آخرین خاطره ی
مشترکمان بر میگردد به
چندین سال قبل!!
"هشت..پنج..نه..یازده سال
پیش بود؟ واقعا؟!"
انگار در این فاصله هیچ اتفاقی
ارزش خاطره شدن را نداشت.
" از خودت بگو! چه خبر دیگر؟!
خودت خوبی؟ "
همه ی اینها جملاتی بودند که
میدانستیم باید لابلای
مرور خاطره هایمان بگویم تا به
جاده خاکی نزنیم..
خداحافظی میکنیم و میدانیم دیگر
هیچ چیز بینمان نیست..!!
خداحافظی میکنیم و تکلیف
روزهایی که پیش هم دور از هم
و در خیال هم جا مانده ایم را
نمیدانیم..
تلفنت زنگ میخورد و در حالی که
دود بالا رونده ی سیگارِ
راننده ی خط "آزادی" چراغ های
زرد و کمرنگ ایستگاه خالی را
رد میکند
به همه ی فراموشی هایت میخندی..
گاهی مرور یک شماره ی
یازده رقمی سال ها طول میکشد!!
#امیرمهدی_زمانی
۳.۵k
۰۴ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.