لحظه ای از عشق خواندی جان من بیمار شد

لحظه ای از عشق خواندی ، جان من بیمار شد
شور عشقت را گرفتم ، نبض من تکرار شد

در نگاهت چون عروسک خواب می دیدم که تو
لب به لب هایم نهادی ، عشق من بیدار شد

روح و جانم را ربودی ، دین و کیشم را گرفتی
از همه عالم گریزان , مست آن دیدار شد

در نمازم جای " سبحانَ " صدایت می زدم
در سکوت و انزوایم ، ذکر تو اجبار شد

تو ، خدایم ، نه ، وجودم را گرفتی از من و
بی تو بودن در وجودم ، هرنفس انکار شد


‌‌‌‌‌ ‌‌ ‌‌‌
دیدگاه ها (۲)

عمریست در آغوش آه و حســـرت و دردم آبستن یک مشت شعــر ساکت و...

#دعای افتتاح "فراز بیست ودوم"اللهم صل علی ولی امرکوالقائم ...

وقتی بودنِ کسی تمام شد باید پذیرفت که تمام شدهدست و پا زدن ف...

با غم انگیز ترین رنگ ِ جهان ، همدردممن که درچشم تو دنبال خود...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط