پارت
پارت۶
ویو مارلین
از خواب بیدار شدم و از کمد حوله ولباس مرتب برداشتم و به سمت حموم رفتم یه مین دوش گرفتم اومدم بیرون لباسامو پوشیدم،شروع کردم به کمی آرایش کردن،موهای بلندم رو خشک کردم و روی تخت نشستم دیدم حوصلم خیلی سر رفت بلند شدم از اتاق رفتم بیرون اینجا کلی نگهبان و خدمتکار داشت به سمت آشزخونه رفتم و یکی از خدمتکارا بهم گفت:خانم چیزی می خوایید
و بهش گفتم:من یکم گرسنمه
گفت:خانم شما بفرمایید داخل اتاقتون می گم خدمتکارا براتون یه چیزی بیارن قبول کردم به سمت اتاقم رفتم و روی تخت نشستم و منتظر موندم در اتاقم به صدا در اومد و یه دختری همسن خودم با یه سینی خوراکی وارد اتاقم شد
گفت:بفرمایید خانم
سینی رو روی میز اتاقم گذاشت
داشتم خوراکی می خوردم دیدم داره زیر چشمی نگام می کنه به نظر گرسنه می اومدم
بهش گفتم:کنار من بشین
گفت:خانم اجازه ندارم بشینم اگه ارباب متوجه بشن منو رو می کشن
توی دلم گفتم چقدر مسخره
بهش گفتم:نگران نباش من به بابام چیزی نمی گم بشین
قبول کرد و نشست بهش از خوارکیم دادم
مارلین:اسمت چیه؟
گفت:سابرینا
مارلین:من هم مارلین هستم از آشنایی باهات خوشحالم سابرینا
سابرینا:من هم از آشنایی با هاتون خوشحالم خانم مارلین
ماراین: انقدر بهم نگو خانم من از این کلمه خوشم نمیاد بهم بگو مارلین
سابرینا:باشه خا یعنی مارلین
مارلین:چند سالته
سابرینا:۱۶
سابرینا:تو چند سالته
مارلین:۱۶ پس باهم هم سن هستیم
باهم نشستیم و کلی گفتیم و خندیدیم و ناگهان صدای داد بابام اومد
ویو جونگکوک
یا صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم و دیدم جیمین داره به گوشیم زنگ می زند
جیمین:الو کوک سلام
جونگکوک:سلام جیمین خوبی
جیمین:خوبم ممنون
جیمین:کوک یه چیزی باید بهت بگم
جونگکوک: چی شده؟
جیمین:خب...
جونگکوک:جیمین حرف بزن دیگه
جیمین:باشه..امم..یکی از انبار هاتو آتیش زدن
جونگکوک:چی(داد)
جونگکوک:کدوم خری همچین کاری کردهههههههه(عربده)
جیمین:کیم تهیونگ
جونگکوک:می کشمت کیم می کشمتتتتتت(عربده)
ویو مارلین
از خواب بیدار شدم و از کمد حوله ولباس مرتب برداشتم و به سمت حموم رفتم یه مین دوش گرفتم اومدم بیرون لباسامو پوشیدم،شروع کردم به کمی آرایش کردن،موهای بلندم رو خشک کردم و روی تخت نشستم دیدم حوصلم خیلی سر رفت بلند شدم از اتاق رفتم بیرون اینجا کلی نگهبان و خدمتکار داشت به سمت آشزخونه رفتم و یکی از خدمتکارا بهم گفت:خانم چیزی می خوایید
و بهش گفتم:من یکم گرسنمه
گفت:خانم شما بفرمایید داخل اتاقتون می گم خدمتکارا براتون یه چیزی بیارن قبول کردم به سمت اتاقم رفتم و روی تخت نشستم و منتظر موندم در اتاقم به صدا در اومد و یه دختری همسن خودم با یه سینی خوراکی وارد اتاقم شد
گفت:بفرمایید خانم
سینی رو روی میز اتاقم گذاشت
داشتم خوراکی می خوردم دیدم داره زیر چشمی نگام می کنه به نظر گرسنه می اومدم
بهش گفتم:کنار من بشین
گفت:خانم اجازه ندارم بشینم اگه ارباب متوجه بشن منو رو می کشن
توی دلم گفتم چقدر مسخره
بهش گفتم:نگران نباش من به بابام چیزی نمی گم بشین
قبول کرد و نشست بهش از خوارکیم دادم
مارلین:اسمت چیه؟
گفت:سابرینا
مارلین:من هم مارلین هستم از آشنایی باهات خوشحالم سابرینا
سابرینا:من هم از آشنایی با هاتون خوشحالم خانم مارلین
ماراین: انقدر بهم نگو خانم من از این کلمه خوشم نمیاد بهم بگو مارلین
سابرینا:باشه خا یعنی مارلین
مارلین:چند سالته
سابرینا:۱۶
سابرینا:تو چند سالته
مارلین:۱۶ پس باهم هم سن هستیم
باهم نشستیم و کلی گفتیم و خندیدیم و ناگهان صدای داد بابام اومد
ویو جونگکوک
یا صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم و دیدم جیمین داره به گوشیم زنگ می زند
جیمین:الو کوک سلام
جونگکوک:سلام جیمین خوبی
جیمین:خوبم ممنون
جیمین:کوک یه چیزی باید بهت بگم
جونگکوک: چی شده؟
جیمین:خب...
جونگکوک:جیمین حرف بزن دیگه
جیمین:باشه..امم..یکی از انبار هاتو آتیش زدن
جونگکوک:چی(داد)
جونگکوک:کدوم خری همچین کاری کردهههههههه(عربده)
جیمین:کیم تهیونگ
جونگکوک:می کشمت کیم می کشمتتتتتت(عربده)
- ۶.۹k
- ۱۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط