پارت ششم
پارت ششم
♡(«عشق سیاه») ♡
که یه دفعه جونگ کوک گفت:
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
جونگ کوک: چی ریختی تو غذا؟
(از زبان آیو): من توجهی نکردم ولی خیلی ترسیده بودم
(ذهن آیو): حالا برم؟ الان می تونم فرار کنم. اگه من برم حالش بد بشه چی؟
نمی دونستم چیکار کنم... دارو زیاد ریخته بودم می تونست خطرناک باشه!!!
(از زبان آیو): نه من باید می موندم و مراقب جونگ کوک باشم!
چند ساعتی گذشت جونگ کوک داشت بیدار می شد
خیلی ترسیده بودم نمیتونستم چیکار کنم!!
جونگ کوک: می خواستی از دستم فرار کنی؟
آیو: من.. من
جونگ کوک: این دفه تنبیهت می کنم تا بدو نی دیگه ازم فرار نکنی
آیو: ها؟؟!!
(ذهن آیو): نمی دونستم دیگه چیکار کنم اون خیلی زرنگ و باهوشِ هیچوقت نمیتونم ازش فرار کنم
فردای اون رپز جونگ کوک دیر بلند شد
اون تو خواب خیلی بام مزه شده بود
(از زبان آیو): می خواستم برم پتو رو بکشم روش که پام به طناب بازی گیر کرد و افتادم رو جونگ کوک.. حول شدم کوک چشاشو باز کردو و گفت
جونگ کوک: دَلی(با لبخند) دنبال چیزی می گردی یا کار دیگه داشتی؟؟!!
آیو: ها نه نه
سریع از روش بلند شدم
از خجالت قرمز شده بودم
تقدیم نگاهتون 💜😘🌹
♡(«عشق سیاه») ♡
که یه دفعه جونگ کوک گفت:
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
جونگ کوک: چی ریختی تو غذا؟
(از زبان آیو): من توجهی نکردم ولی خیلی ترسیده بودم
(ذهن آیو): حالا برم؟ الان می تونم فرار کنم. اگه من برم حالش بد بشه چی؟
نمی دونستم چیکار کنم... دارو زیاد ریخته بودم می تونست خطرناک باشه!!!
(از زبان آیو): نه من باید می موندم و مراقب جونگ کوک باشم!
چند ساعتی گذشت جونگ کوک داشت بیدار می شد
خیلی ترسیده بودم نمیتونستم چیکار کنم!!
جونگ کوک: می خواستی از دستم فرار کنی؟
آیو: من.. من
جونگ کوک: این دفه تنبیهت می کنم تا بدو نی دیگه ازم فرار نکنی
آیو: ها؟؟!!
(ذهن آیو): نمی دونستم دیگه چیکار کنم اون خیلی زرنگ و باهوشِ هیچوقت نمیتونم ازش فرار کنم
فردای اون رپز جونگ کوک دیر بلند شد
اون تو خواب خیلی بام مزه شده بود
(از زبان آیو): می خواستم برم پتو رو بکشم روش که پام به طناب بازی گیر کرد و افتادم رو جونگ کوک.. حول شدم کوک چشاشو باز کردو و گفت
جونگ کوک: دَلی(با لبخند) دنبال چیزی می گردی یا کار دیگه داشتی؟؟!!
آیو: ها نه نه
سریع از روش بلند شدم
از خجالت قرمز شده بودم
تقدیم نگاهتون 💜😘🌹
۲۸.۸k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.