پارت چهارم
پارت چهارم
♡«(عشق سیاه») ♡
جونگ کوک: اَه انقد گریه نکن
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
(یک سال بعد)
آیو: لطفا بگو با تهیونگ چیکار کردین؟(با گریه)
جونگ کوک: بسه دیگه انقد درباره ی اون حرف نزن انقدم گریه نکن
آیو: اگه نگی حال تهیونگ چجوریِ من از هر فرصتی استفاده می کنم که از دستت فرار کنم ولی.... ولی اگه بگی حالش چجوریِ باهات می مونم و از دستت فرار نمی کنم(با گریه)
جونگ کوک: آه!!.. خیله خب باشه بهت میگم فقط گریه نکن.... اون.. اون ازدواج کرده...
آیو: چی؟؟ چی گفتی..... امکان نداره... نه نه داری دروغ میگی
جونگ کوک: من دروغ نمی گم اگه می خوای زنشو بهت نشون می دم
(ذهن جونگ کوک): من باید بهش دروغ می گفتم و گر نه اون از دست من فرار می کرد و می رفت پیش تهیونگ!....
(از زبان جونگ کوک): از اتاق اومدم بیرون ولی هنوز صدای گریه ی آیو میومد
(دوسال بعد)
جونگ کوک: دو سال گذشته هنوزم نمی خوای قبول کنی اون ازدواج کرده (با داد)
آیو: من و اون وافعا همو دوست داشتیم حالا تو انتظار داری حرفتو باور کنم(با داد)
جونگ کوک یه سیلی بهم زد
جونگ کوک: این سیلی رو بهت زدم که بفهمی من همسر تویم و نباید سرم داد بزنی
آیو: چی... من هیچوقت تو رو همسر خودم نمی دونستم و نمی دونم.. تو فکر می کنی می تونی مثل تهیونگ باشی؟.. نه.. تو هیچ وقت شبیه اون نمی شی (با پوز خند)
جونگ کوک: آه....!!! من به کارای تو دیگه عادت کردم.. بهتره وقتی اومدم یه شام خوب درست کنی
تقدیم نگاهتون💜😘🌹
♡«(عشق سیاه») ♡
جونگ کوک: اَه انقد گریه نکن
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
(یک سال بعد)
آیو: لطفا بگو با تهیونگ چیکار کردین؟(با گریه)
جونگ کوک: بسه دیگه انقد درباره ی اون حرف نزن انقدم گریه نکن
آیو: اگه نگی حال تهیونگ چجوریِ من از هر فرصتی استفاده می کنم که از دستت فرار کنم ولی.... ولی اگه بگی حالش چجوریِ باهات می مونم و از دستت فرار نمی کنم(با گریه)
جونگ کوک: آه!!.. خیله خب باشه بهت میگم فقط گریه نکن.... اون.. اون ازدواج کرده...
آیو: چی؟؟ چی گفتی..... امکان نداره... نه نه داری دروغ میگی
جونگ کوک: من دروغ نمی گم اگه می خوای زنشو بهت نشون می دم
(ذهن جونگ کوک): من باید بهش دروغ می گفتم و گر نه اون از دست من فرار می کرد و می رفت پیش تهیونگ!....
(از زبان جونگ کوک): از اتاق اومدم بیرون ولی هنوز صدای گریه ی آیو میومد
(دوسال بعد)
جونگ کوک: دو سال گذشته هنوزم نمی خوای قبول کنی اون ازدواج کرده (با داد)
آیو: من و اون وافعا همو دوست داشتیم حالا تو انتظار داری حرفتو باور کنم(با داد)
جونگ کوک یه سیلی بهم زد
جونگ کوک: این سیلی رو بهت زدم که بفهمی من همسر تویم و نباید سرم داد بزنی
آیو: چی... من هیچوقت تو رو همسر خودم نمی دونستم و نمی دونم.. تو فکر می کنی می تونی مثل تهیونگ باشی؟.. نه.. تو هیچ وقت شبیه اون نمی شی (با پوز خند)
جونگ کوک: آه....!!! من به کارای تو دیگه عادت کردم.. بهتره وقتی اومدم یه شام خوب درست کنی
تقدیم نگاهتون💜😘🌹
۴۱.۲k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.