P56
اون قطعا لایق بهترین دختر بود .
دختر که اسمشو نمیدونستم اومد و جلوی من وایساد و یه نگاه به سرتا پام کرد و گفت : هه .....این چی داره ؟؟
جین : این همه چی داره
نگاهشو با خشم به جین داد بعدم دوباره نگاهشو به من داد و با نفرت نگاهم کرد ....انگشت اشارشو بالا آورد و پیشونیمو هول داد عقب و گفت : الان مشخصه میشه کی بی پدر و مادر بزرگ شده ....
حرفش برام سنگین بود خیلی سنگین ....دستمو موشت کردم و همینکه خواستم جوابشو بدم ....با برخورد دست جین توی صورت دختره ، افتاد و پخش زمین شد ....نگاهمو سردرگم به جین داد که چشماش از حرص قرمز شده بود و تند تند نفس نفس میزد هارتو به سمتم اومد و گفت : ا/ت بیا این طرف
نمیخواستم برم و سرمو به معنی نه تکون دادم ولی دستمو کشید و برد گوشه راه رو .
ا/ت : چرا جین و تنها گذاشتی ؟؟
هارتو : جین دوست نداره ما ازش دفاع کنیم و موقع دعوا پیشش باشیم
بعد از اینکه اینو گفت .....دوباره نگاهمو به جین دادم اما این بار نگران بودم با اینکه خیلی دلم میخواست اون دختره رو آدم کنه ولی از طرفی هم نمیخواستم دردسر درست کنم .....هارتو هم رد نگاهمو گرفت و به جین رسید که خم شد و یقه دختره رو گرفت و چیزایی زمزمه کرد که از این فاصله قابل شنیدن نبود ...
(جین : دفعه اخرت باشه که حرف زیادی از دهنت میشنوم)
(B : اما جین .....)
(جین : خفه شو )
میتونستم بغض دختره رو از همین فاصله هم تشخیص بدم .....که جین یقشو ول کرد که باعث شد عقب بره و دوباره روی زمین بیوفته .....بدون توجه به نگاه های بقیه و پچ پچ هایی که در گوش هم میکردن سمت من اومد ....
جین : ممنون رتو
بعدم دست منو گرفت و به طرف حیاط برد ....چهرش عصبی بود میترسیدم چیزی بگم اما انگار اون اینو از تو چهرم خوند یا بهتره بگم از تو مغزم خوند که گفت : توهم ترسیدی ؟؟
دختر که اسمشو نمیدونستم اومد و جلوی من وایساد و یه نگاه به سرتا پام کرد و گفت : هه .....این چی داره ؟؟
جین : این همه چی داره
نگاهشو با خشم به جین داد بعدم دوباره نگاهشو به من داد و با نفرت نگاهم کرد ....انگشت اشارشو بالا آورد و پیشونیمو هول داد عقب و گفت : الان مشخصه میشه کی بی پدر و مادر بزرگ شده ....
حرفش برام سنگین بود خیلی سنگین ....دستمو موشت کردم و همینکه خواستم جوابشو بدم ....با برخورد دست جین توی صورت دختره ، افتاد و پخش زمین شد ....نگاهمو سردرگم به جین داد که چشماش از حرص قرمز شده بود و تند تند نفس نفس میزد هارتو به سمتم اومد و گفت : ا/ت بیا این طرف
نمیخواستم برم و سرمو به معنی نه تکون دادم ولی دستمو کشید و برد گوشه راه رو .
ا/ت : چرا جین و تنها گذاشتی ؟؟
هارتو : جین دوست نداره ما ازش دفاع کنیم و موقع دعوا پیشش باشیم
بعد از اینکه اینو گفت .....دوباره نگاهمو به جین دادم اما این بار نگران بودم با اینکه خیلی دلم میخواست اون دختره رو آدم کنه ولی از طرفی هم نمیخواستم دردسر درست کنم .....هارتو هم رد نگاهمو گرفت و به جین رسید که خم شد و یقه دختره رو گرفت و چیزایی زمزمه کرد که از این فاصله قابل شنیدن نبود ...
(جین : دفعه اخرت باشه که حرف زیادی از دهنت میشنوم)
(B : اما جین .....)
(جین : خفه شو )
میتونستم بغض دختره رو از همین فاصله هم تشخیص بدم .....که جین یقشو ول کرد که باعث شد عقب بره و دوباره روی زمین بیوفته .....بدون توجه به نگاه های بقیه و پچ پچ هایی که در گوش هم میکردن سمت من اومد ....
جین : ممنون رتو
بعدم دست منو گرفت و به طرف حیاط برد ....چهرش عصبی بود میترسیدم چیزی بگم اما انگار اون اینو از تو چهرم خوند یا بهتره بگم از تو مغزم خوند که گفت : توهم ترسیدی ؟؟
۵.۵k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.