رمان گرگینه من
p⁵⁸
ته : راجب آت بهش چیزی نگو(سرد)
فقط به عنوان زن داداشش یادشده
کوک : اوک... نامه رو پاره کردم و انداختمش توی بطریاب چه مثل خمیر شد درآوردم و شبیه توپ کردمش و از پنجره پرت کردم بیرون..گلللل توی دروازههههه
ته : 😐
ته : جیمین جیمین (تکونش میده)
جیمین : هوم(چشماشو آروم آروم باز میکنه)
ته : خوبی
جیمین : تو..
ته : ارع منم....خوبی
جیمین : ا.. اره
ته : بلند شو... بزار کمکت کنم... جیمین را بلند کردم و گذاشتمش روی تخت و از بطری که کنارش بود دادم کمی اب خورد...
² روز بعد
الان از اون ماجرا دو روز میگذره و رابطه منو جیمین بهتر شده... کم کم دارم احساس میکنم دو تا برادر دارم... جالبه یه برادر خون آشام و یه برادر گرگینه؟!... از امروز تصمیم گرفتم برم قبیله گرگینهها بین گرگینهها خون آشامها صلح کنم... کوکو میشه فرمانروای خون آشامها منم گرگینهها... مطمئن کوک قبول میکنه درخواستم و اسممون در تاریخ خون آشامها گرگینها ثبت میشه...
² سال بعد
ته : اتتتتت
آت : جاننننمممم
ته : این بچه شاشید تو بغل مننننن
آت : چییییی
ته : ایششششش
آت : صب کن بیاممممممممم
«پایان»
ته : راجب آت بهش چیزی نگو(سرد)
فقط به عنوان زن داداشش یادشده
کوک : اوک... نامه رو پاره کردم و انداختمش توی بطریاب چه مثل خمیر شد درآوردم و شبیه توپ کردمش و از پنجره پرت کردم بیرون..گلللل توی دروازههههه
ته : 😐
ته : جیمین جیمین (تکونش میده)
جیمین : هوم(چشماشو آروم آروم باز میکنه)
ته : خوبی
جیمین : تو..
ته : ارع منم....خوبی
جیمین : ا.. اره
ته : بلند شو... بزار کمکت کنم... جیمین را بلند کردم و گذاشتمش روی تخت و از بطری که کنارش بود دادم کمی اب خورد...
² روز بعد
الان از اون ماجرا دو روز میگذره و رابطه منو جیمین بهتر شده... کم کم دارم احساس میکنم دو تا برادر دارم... جالبه یه برادر خون آشام و یه برادر گرگینه؟!... از امروز تصمیم گرفتم برم قبیله گرگینهها بین گرگینهها خون آشامها صلح کنم... کوکو میشه فرمانروای خون آشامها منم گرگینهها... مطمئن کوک قبول میکنه درخواستم و اسممون در تاریخ خون آشامها گرگینها ثبت میشه...
² سال بعد
ته : اتتتتت
آت : جاننننمممم
ته : این بچه شاشید تو بغل مننننن
آت : چییییی
ته : ایششششش
آت : صب کن بیاممممممممم
«پایان»
- ۴.۹k
- ۲۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط