رمان گرگینه من

p⁵⁶

پیراچ : چه دختر خانم و ی آقا پسر
آت : چیزی که گفت حالم بهتر شد... من دارم مادر می‌شم... واقعاً باورنکردنیه..
ویو ته
رسیدم جلوی در عمارت با لگد شکستم وارد شدم که چند تا مرد جلوم وایسادن مثل اینکه بادیگارداش بودن... اون عوضی کجاست (عربده)
بادیگارد ها : ...
ته : می‌گم اون عوضی کجاست... تفنگم را درآوردم بادیگاردها را کشتم رفتم و طبقه بالا رو گشتم آخرین باز کردم دیدم مرده... دستم را گذاشتم روی قلبش نمی‌زد توی دستش یه بسته قرص بود... همه جاش روگشتم از جیبش یه کاغذ پیدا کردم و باز کردم
نامه ی جیمین : «نمی‌دونم کی هستی که داره این نامه رو می‌خونه نمی‌دونم دشمنی یا عزیزترینم... ولی متاسفانه من دیگه طاقت نیاوردم داخل زندگی توی این دنیای بی‌رحم ندارم... تصور کن دختری که دوسش داری فراموشی بگیری و با برادر ناتنیت ازدواج کنه... اون دختر اسمش آت بود ... تنها کسی که براش جونمو میدادم... دوستم بود عاشقش بودمو اونم همینطور... ولی بعد فراموشی گرفتنش منو نشناخت... برادرمونو ازم دزدید منم به زندگیم پایان دادم»
ته : چ...چی ات همون کسی که جیمین عاشقش بود؟!...
دیدگاه ها (۲)

رمان گرگینه من

رمان گرگینه من

رمان گرگینه من

رمان گرگینه ی من

عشق چیز خوبیه پارت ۱۰ویو کوکوقتی دیدم ات نیست به بادریگاردا ...

فیک کوک(part3)

فیک کوک

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط