رمان من اشتباه نویسنده ملیکا ملازاده پارت یازده
شونه ای بالا انداختم. آب دهنش رو از شدت بهت قورت داد و این اولین باری بود که می دیدم کسی از شدت بهت آب
دهنش رو قورت می ده .
-با..باشه .
خیلی زودتر از اونی که فکر می کردم حاضر شد. به ذهنم اومد ترسیده اگه دیر کنه پشیمون یا عصبانی بشم. توی دلم به
فرزاد لعنت فرستادم و نگاهی به سر و پای دریا انداختم. مانتوی سفید با شلوار و شال لی البته شالش رنگ لی. لباس هاش
قدیمی شده بود و به این فکر انداختم که اگه دیدم داخل حساب فرزاد خوب پول هست براش چند دست #لباس بخرم.
نوا رو د ر حالی که بین خواب و بیداری بود حاظر کرد و من هم بغلش کردم و باز هم نگاه متعجب. باهم از سوئیت بیرون
رفتیم و سوار آسانسور شدیم که کاش نمی شدیم! آخه یکی نیست بگه پسر خوب آبت کم بود؟ نونت کم بود ؟ با دختر
نامحرم هم آسانسوری شدنت چی بود؟ غرق شرشر از پیشونیم می ریخت و نفسم بزور در می اومد حاال مگه این آسانسور می
ایستاد! باالخره وقتی که دیگه داشتم نفس های آخرم رو می کشیدم دلش سوخت و در رو برام باز کرد من نیز معدبانه خودم
رو اول شوت کردم بیرون. هر چند که من اهل این غلط ها نبودم؛ اما اون موقع حالم انقدر بد بود که حق وق زنان رو فراموش
کنم.
وقتی می خواستیم سوار #ماشین بشیم دستی روی سر نوا کشید و چند بار صداش زد :
-نوا! نوا جان! دخترم پاشو، پاشو عزیز دلم !
نوا آروم چشم هاش رو باز کرد.
-من کجام؟
بعد نگاهی به زیر پاش کرد و دوباره به مامانش چشم دوخت.
-من دارم پرواز می کنم؟
خل دیونه یعنی منه به این گندگی رو نمی بینه !
-نوا جان!
گیج و خواب آلود به نگاه کرد بعد دوباره به زیر پاش خیره شد و پرسید :
-بابا من دارم پرواز می کنم؟
#رمان
این خله! زیر چشمی به دریا نگاه کر دم که سرش رو انداخته بود پایین و سعی داش ت جلوی خندیدنش رو بگیره.
-بله اگه تو نخندی کی بخنده؟
بعد نوا رو نشوندم عقب و خودم پشت فرمون نشستم دریا هم کنارم. فلش خودم رو گذاشتم و آهنگ رو روشن کردم .
منِ دیوونه هوادارت میشم ، یارت میشم
تو فقط آروم بگیر ، خودم پر ستارت میشم
آره من روراست هستم ، بی تو نمیتونم
گفتم که دیوونه ام
کادوی دلخواهت رو بهت بلد نیستم بدم
مثلِ تو دوست داشتنو تو رو حرف بلد نیستم بگم
اما رو راستم و قلبم کفِ دستم هست
من تو رو ظاهرم تلخم اما تو رو دلم برعکس
نفس ، تو که نیستی این هوا خفه است
منو در بیار از این قفس ، دلِ من برا توئه و بس
نفس ، تو که نی ستی این هوا خفه است
من رو در بیار از این قفس ، دلِ من برا توئه و بس
من یه بچم مهربوینات بزرگم میکنه
با تو راه رفتن منو توو چشمِ مرد م میکنه
کاری کردی پیشِ تو احساسِ آرامش کنم
واسه من افته ولی می خوام از ت خواهش کنم
نفس ، تو که نیستی این هوا خفه است
دهنش رو قورت می ده .
-با..باشه .
خیلی زودتر از اونی که فکر می کردم حاضر شد. به ذهنم اومد ترسیده اگه دیر کنه پشیمون یا عصبانی بشم. توی دلم به
فرزاد لعنت فرستادم و نگاهی به سر و پای دریا انداختم. مانتوی سفید با شلوار و شال لی البته شالش رنگ لی. لباس هاش
قدیمی شده بود و به این فکر انداختم که اگه دیدم داخل حساب فرزاد خوب پول هست براش چند دست #لباس بخرم.
نوا رو د ر حالی که بین خواب و بیداری بود حاظر کرد و من هم بغلش کردم و باز هم نگاه متعجب. باهم از سوئیت بیرون
رفتیم و سوار آسانسور شدیم که کاش نمی شدیم! آخه یکی نیست بگه پسر خوب آبت کم بود؟ نونت کم بود ؟ با دختر
نامحرم هم آسانسوری شدنت چی بود؟ غرق شرشر از پیشونیم می ریخت و نفسم بزور در می اومد حاال مگه این آسانسور می
ایستاد! باالخره وقتی که دیگه داشتم نفس های آخرم رو می کشیدم دلش سوخت و در رو برام باز کرد من نیز معدبانه خودم
رو اول شوت کردم بیرون. هر چند که من اهل این غلط ها نبودم؛ اما اون موقع حالم انقدر بد بود که حق وق زنان رو فراموش
کنم.
وقتی می خواستیم سوار #ماشین بشیم دستی روی سر نوا کشید و چند بار صداش زد :
-نوا! نوا جان! دخترم پاشو، پاشو عزیز دلم !
نوا آروم چشم هاش رو باز کرد.
-من کجام؟
بعد نگاهی به زیر پاش کرد و دوباره به مامانش چشم دوخت.
-من دارم پرواز می کنم؟
خل دیونه یعنی منه به این گندگی رو نمی بینه !
-نوا جان!
گیج و خواب آلود به نگاه کرد بعد دوباره به زیر پاش خیره شد و پرسید :
-بابا من دارم پرواز می کنم؟
#رمان
این خله! زیر چشمی به دریا نگاه کر دم که سرش رو انداخته بود پایین و سعی داش ت جلوی خندیدنش رو بگیره.
-بله اگه تو نخندی کی بخنده؟
بعد نوا رو نشوندم عقب و خودم پشت فرمون نشستم دریا هم کنارم. فلش خودم رو گذاشتم و آهنگ رو روشن کردم .
منِ دیوونه هوادارت میشم ، یارت میشم
تو فقط آروم بگیر ، خودم پر ستارت میشم
آره من روراست هستم ، بی تو نمیتونم
گفتم که دیوونه ام
کادوی دلخواهت رو بهت بلد نیستم بدم
مثلِ تو دوست داشتنو تو رو حرف بلد نیستم بگم
اما رو راستم و قلبم کفِ دستم هست
من تو رو ظاهرم تلخم اما تو رو دلم برعکس
نفس ، تو که نیستی این هوا خفه است
منو در بیار از این قفس ، دلِ من برا توئه و بس
نفس ، تو که نی ستی این هوا خفه است
من رو در بیار از این قفس ، دلِ من برا توئه و بس
من یه بچم مهربوینات بزرگم میکنه
با تو راه رفتن منو توو چشمِ مرد م میکنه
کاری کردی پیشِ تو احساسِ آرامش کنم
واسه من افته ولی می خوام از ت خواهش کنم
نفس ، تو که نیستی این هوا خفه است
۴.۳k
۰۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.