رمان:من ارباب توعم
رمان:من ارباب توعم
part7
دیانا:تازه ساعت 4 بود رفتم کارامو انجام دادم و رفتم اتاقم که ساعت 5 بود رفتم دوش گرفتم و اومدم بیرون ساعت 6 بود
ارسلان:رفتم بیرون خونه رضا که بچه ها اونجا بودن تا ساعت 8 باهاشون برم خونه
دیانا: رفتم پایین که نیکا رو دیدم و بش گفتم ارسلان کجا رفته؟
نیکا: چیه نکنه دلت براش تنگ شده
دیانا: کی من! دلم برای اون تنگ بشه! شتر در خاب بیند پنبه دانه😐
ساعت 7 بود رفتم اتاقم که این دوزتای ارسلان بیان
داشتم ارایش میکردم که گوشیم زنگ خورد ناشناس بود جواب ندادم
ولی طرف ول کن نبود
دیانا:بله
ارسلان: دیانا خونه دوزتام هستم ساعت 8و5 دقیقه کم اونجاییم
دیانا:اوکی ارسلان
ارسلان:خدافز
دیانا: منتظر جواب نموند و قطع کرد
منم خط چشم و ریمیل و یه رژ قرمز زدم و لباسی که ارسلان گذاشته بود رو پوشیدم عجیب بود برام که لباس دخترونه داخل اتاق این چیکار میکرد؟
لباسه یه کت و شلوار مشکی بود با یه پیرهن سفید و یه کفش و ساعت سفید و یه شال صورتی خیلی قشنگ بود(عکسشو میگذارم دوزتان)
اماده بودم و 2 دقیقه دیگه میومدن و رفتم وسایل رو گذاشتم رو میز میوه بود و شیرینی و شکلات و اینا دیگه خودمو نشون نیکا دادم و گف عالیی
که یهو در باز شد و اومدن و یادمه ارسلان گف جلو اونا نقشه دوس دخترمی
خب یه لحظه وایسین پارت بعدی رو بزارم
وو اون اسلاید دوم لباس دیانا بود
part7
دیانا:تازه ساعت 4 بود رفتم کارامو انجام دادم و رفتم اتاقم که ساعت 5 بود رفتم دوش گرفتم و اومدم بیرون ساعت 6 بود
ارسلان:رفتم بیرون خونه رضا که بچه ها اونجا بودن تا ساعت 8 باهاشون برم خونه
دیانا: رفتم پایین که نیکا رو دیدم و بش گفتم ارسلان کجا رفته؟
نیکا: چیه نکنه دلت براش تنگ شده
دیانا: کی من! دلم برای اون تنگ بشه! شتر در خاب بیند پنبه دانه😐
ساعت 7 بود رفتم اتاقم که این دوزتای ارسلان بیان
داشتم ارایش میکردم که گوشیم زنگ خورد ناشناس بود جواب ندادم
ولی طرف ول کن نبود
دیانا:بله
ارسلان: دیانا خونه دوزتام هستم ساعت 8و5 دقیقه کم اونجاییم
دیانا:اوکی ارسلان
ارسلان:خدافز
دیانا: منتظر جواب نموند و قطع کرد
منم خط چشم و ریمیل و یه رژ قرمز زدم و لباسی که ارسلان گذاشته بود رو پوشیدم عجیب بود برام که لباس دخترونه داخل اتاق این چیکار میکرد؟
لباسه یه کت و شلوار مشکی بود با یه پیرهن سفید و یه کفش و ساعت سفید و یه شال صورتی خیلی قشنگ بود(عکسشو میگذارم دوزتان)
اماده بودم و 2 دقیقه دیگه میومدن و رفتم وسایل رو گذاشتم رو میز میوه بود و شیرینی و شکلات و اینا دیگه خودمو نشون نیکا دادم و گف عالیی
که یهو در باز شد و اومدن و یادمه ارسلان گف جلو اونا نقشه دوس دخترمی
خب یه لحظه وایسین پارت بعدی رو بزارم
وو اون اسلاید دوم لباس دیانا بود
۱.۰k
۲۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.