با اینکه پارت اول زیاد جالب نیست ولی بازم نظر اجباریه^ ^
با اینکه پارت اول زیاد جالب نیست ولی بازم نظر اجباریه^___^
پارت①
٭ته یون٭
تیفانی:ته یون...ته یون...ابجی پاشو دیگه.
ته یون:بــلـــه!
تیفانی:زود باش پاشو دیگه تا دیر نشده.
با چشای نیمه بازم یه نگاهی به ساعت انداختم.ساعت 8 بود.دوساعت کامل دیر کرده بودم.
ته یون:تیـفـی چرازودتربیدارم نکردی
تیفای:وا!به من چه اخه ازکله ی صبی اومدم بیدارت کنم خودت بیدار نشدی.
ته یون:ای بابا برام دعا کن جیمین اخراجم نکنه. ـ باشه زود باش برو.
زود بلند شدم رفتم دست و صورتمو شستم و لباسامو عوض کردم،کیف و پالتومو برداشتم. با تیفی خدافظی کردمو رفتم سوار ماشینم شدم.تا رسیدم شرکت زود رفتم سمت دفتر کارم یه عالمه برگه ریخته بود رو میز.کیف و پالتومو گذاشتم رو صندلی و رفتم سمت دفتر کار داداشم(جیمین) در زدم بعد چند ثانیه گفت بفرما.بهش سلام کردمو گفتم:باید همه اینارو امضا بزنم؟؟؟
ـ اره
ـ خب باشه
ـ باز دیر اومدی ته یون؟؟؟
اب دهنمو قورت دادمو گفتم:ن....نه دیر نیومدم
سرشو انداخت پایینو در حالی که داشت برگه هارو امضا میزد گفت ـ توکه تو این چند روزه دیر میای نکنه اتفاقی برات افتاده؟؟؟؟
ـ راستش نه ولی...
ـ اگه نمیتونی بیای بگو تا تیفی رو بزارم به جات این چندروز بیاد و تو هم بمون خونه استراحت کن.
ـ نه ممنون داداش از این به بعد زودتر میام...خب من دیگه باید برم.
سرشو تکون داد به معنی باشه.
وای خوبه که به خیرگذشت وگرنه تیفی میشدمعاون.رفتم سمت دفترکارم.نشستم رو صندلی و شروع کردم به امضا زدن که یهو گوشیم زنگ خورد.یه نگاهی انداختم یه شماره ی ناشاس بود جواب ندادم.دوباره گوشیم زنگ خورد،بار سومی که گوشیم زنگ خورد باز همون شماره بود جواب دادم.
ـ الو
صداش خیلی برام اشنا بود ولی نمیدونستم کیه -الوسلام شما؟
پارت①
٭ته یون٭
تیفانی:ته یون...ته یون...ابجی پاشو دیگه.
ته یون:بــلـــه!
تیفانی:زود باش پاشو دیگه تا دیر نشده.
با چشای نیمه بازم یه نگاهی به ساعت انداختم.ساعت 8 بود.دوساعت کامل دیر کرده بودم.
ته یون:تیـفـی چرازودتربیدارم نکردی
تیفای:وا!به من چه اخه ازکله ی صبی اومدم بیدارت کنم خودت بیدار نشدی.
ته یون:ای بابا برام دعا کن جیمین اخراجم نکنه. ـ باشه زود باش برو.
زود بلند شدم رفتم دست و صورتمو شستم و لباسامو عوض کردم،کیف و پالتومو برداشتم. با تیفی خدافظی کردمو رفتم سوار ماشینم شدم.تا رسیدم شرکت زود رفتم سمت دفتر کارم یه عالمه برگه ریخته بود رو میز.کیف و پالتومو گذاشتم رو صندلی و رفتم سمت دفتر کار داداشم(جیمین) در زدم بعد چند ثانیه گفت بفرما.بهش سلام کردمو گفتم:باید همه اینارو امضا بزنم؟؟؟
ـ اره
ـ خب باشه
ـ باز دیر اومدی ته یون؟؟؟
اب دهنمو قورت دادمو گفتم:ن....نه دیر نیومدم
سرشو انداخت پایینو در حالی که داشت برگه هارو امضا میزد گفت ـ توکه تو این چند روزه دیر میای نکنه اتفاقی برات افتاده؟؟؟؟
ـ راستش نه ولی...
ـ اگه نمیتونی بیای بگو تا تیفی رو بزارم به جات این چندروز بیاد و تو هم بمون خونه استراحت کن.
ـ نه ممنون داداش از این به بعد زودتر میام...خب من دیگه باید برم.
سرشو تکون داد به معنی باشه.
وای خوبه که به خیرگذشت وگرنه تیفی میشدمعاون.رفتم سمت دفترکارم.نشستم رو صندلی و شروع کردم به امضا زدن که یهو گوشیم زنگ خورد.یه نگاهی انداختم یه شماره ی ناشاس بود جواب ندادم.دوباره گوشیم زنگ خورد،بار سومی که گوشیم زنگ خورد باز همون شماره بود جواب دادم.
ـ الو
صداش خیلی برام اشنا بود ولی نمیدونستم کیه -الوسلام شما؟
۸.۳k
۰۷ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.