"سه پارتی"
"سه پارتی"
وقتی بیماری پیسی داری و....🦕🥯پارت دوم:////
با صدای وحشتناکی که در داد هر پنج تاشون از جا پریدن و با بهت ذول زدن بهم... با این کارم تقریبا هوشیاریشون رو بدست آوردن اما هنوز مست بودن... بدون توجه به نگاه های شکه شدشون به طرف یونگی رفتم و مشت محکمی حواله صورتش کردم... با مشتی که زدم تعادلش بهم خورد و رو زمین افتاد نشستم رو شکمش و تا میخورد میزدمش... بچه ها که مستیشون پریده بود به طرفم اومدن و سعی کردن متوقفم کنن...با حرص از روش بلند شدم و دست جیهوپ رو که دورم حلقه شده بود رو پس زدم... ولم کن تا نیومدم تورم بزنم*عصبی
تهیونگ{چی شده هیونگ؟... چرا عصبانی هستی؟
جین{فکر کنم بهتر از هرکسی بدونی چرا عصبانیم و میخوام سر همتون رو از بدنتون جدا کنم*حرصی و آخرش با داد
یونگی{به جای این چرندیات بگو چه اتفاقی افتاده که مثل کیسه بوکس افتادی به جون من.
نامجون{یونگی فکر نکن هیچی بهت نمیگم یعنی کارت ندارم...یعنی میخوای بگی نمیدونی چه اتفاقی افتاده؟
یونگی{مطمئن باش اگر میدونستم نمیپرسیدم...حالا میشه بگی چی شده.
جین{هیچی اتفاقی نیوفتاده فقط آقایون مست کردن شروع کردن به چرت و پرت گفتن درباره پوست رائون اون دختر بیچاره هم با گریه از اینجا رفت... حالا فهمیدی؟
یونگی{رائون... ایئون اینجاعه؟ *لبخند
نامجون{اومد بلند شه بره سمت در که مچش رو گرفتم و نشوندمش سر جاش... مثل این که متوجه نشدی چی گفت... رائون رفت بخاطر حرفای شما احمقا هم رفت.
جونگ کوک{مگه ما چی گفتیم؟
جین{به مغز نخودیت فشار بیار میفهمی.
یونگی{با یادآوری حرفامون خون تو رگام یخ زد سریع سوئیچ ماشین رو از روی میز چنگ زدم و بدون توجه به صدا زدناشون از کمپانی خارج شدم و به طرف خونه رفتم.....
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
وقتی بیماری پیسی داری و....🦕🥯پارت دوم:////
با صدای وحشتناکی که در داد هر پنج تاشون از جا پریدن و با بهت ذول زدن بهم... با این کارم تقریبا هوشیاریشون رو بدست آوردن اما هنوز مست بودن... بدون توجه به نگاه های شکه شدشون به طرف یونگی رفتم و مشت محکمی حواله صورتش کردم... با مشتی که زدم تعادلش بهم خورد و رو زمین افتاد نشستم رو شکمش و تا میخورد میزدمش... بچه ها که مستیشون پریده بود به طرفم اومدن و سعی کردن متوقفم کنن...با حرص از روش بلند شدم و دست جیهوپ رو که دورم حلقه شده بود رو پس زدم... ولم کن تا نیومدم تورم بزنم*عصبی
تهیونگ{چی شده هیونگ؟... چرا عصبانی هستی؟
جین{فکر کنم بهتر از هرکسی بدونی چرا عصبانیم و میخوام سر همتون رو از بدنتون جدا کنم*حرصی و آخرش با داد
یونگی{به جای این چرندیات بگو چه اتفاقی افتاده که مثل کیسه بوکس افتادی به جون من.
نامجون{یونگی فکر نکن هیچی بهت نمیگم یعنی کارت ندارم...یعنی میخوای بگی نمیدونی چه اتفاقی افتاده؟
یونگی{مطمئن باش اگر میدونستم نمیپرسیدم...حالا میشه بگی چی شده.
جین{هیچی اتفاقی نیوفتاده فقط آقایون مست کردن شروع کردن به چرت و پرت گفتن درباره پوست رائون اون دختر بیچاره هم با گریه از اینجا رفت... حالا فهمیدی؟
یونگی{رائون... ایئون اینجاعه؟ *لبخند
نامجون{اومد بلند شه بره سمت در که مچش رو گرفتم و نشوندمش سر جاش... مثل این که متوجه نشدی چی گفت... رائون رفت بخاطر حرفای شما احمقا هم رفت.
جونگ کوک{مگه ما چی گفتیم؟
جین{به مغز نخودیت فشار بیار میفهمی.
یونگی{با یادآوری حرفامون خون تو رگام یخ زد سریع سوئیچ ماشین رو از روی میز چنگ زدم و بدون توجه به صدا زدناشون از کمپانی خارج شدم و به طرف خونه رفتم.....
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
۶۶.۸k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.