عشق تصادفی
#عشق_تصادفی
p.11
ویوا.ت
سرم خیلی درد میکنه حالم خوب نیست
مچ دستم چرا انقدر درد میکنی صدای پا میاد
خودم رو زدم به خواب
پرستار:معلوم نیست ارباب چیکارش کردن که این طوری شده
ذهن ا.ت: مگه چیکار کردن که این طوری شدم چرا چیزی یادم نمیاد
پرستار رفت من هم بلند شدم و به تاج تخت تکیه دادم
یکی داره میاد
من هم به هوای این که پرستار دوباره خودم رو نزدم به خواب اما پرستار نبود ارباب جونگ بود کوک: سه روز بیهوش بودی
من چشمام گرد شد من سه روز پشت سر هم خواب بودم
ا.ت: چیشد که بیهوش شدم؟
کوک: مهم نیست چیزی که الان مهمه جاسوس بودن توئه
تا کلمه جاسوس رو شنیدم یادم اومد چی شده و من چرا بیهوش شدم
ا.ت: من از همون اول گفتم جاسوس نیستم
کوک: از کجا بفهمم دروغ نمیگی
ا.ت: نمیدونم اما من هیچ وقت دروغ نمیگم حتی اگر در حد مرگ شکنجه ام بدین بازم میگم من جاسوس نیستم
کوک: کاری نکن که جدی جدی تا حد مرگ شکنجه ات بدم
ا.ت: اگر من واقعا جاسوس بودم لازم نداشتم بیام توی عمارت
خودم می فهمیدم که میخواین چیکار کنید
گذشته ا.ت:
من از وقتی بچه بودم یه مشکل مغزی داشتم که اگر بیش از حد بهم فشار میومد مغرم قفل میکرد و بیهوش میشدم
اما در عوض این میتونستم با روح و مغزم هر جا برم و هر اطلاعاتی رو به دست بیارم
حال:
تا این رو گفتم اخم های جونگ رفت تو هم
کوک: مثلا چهطوری میخواستی از ما جاسوسی کنی
ا.ت: فکر نکنم لازم به گفتنش باشه
کوک:پس داری دروغ میگی
ا.ت: لازم به دروغ گفتن نیست من چیزی رو به تو نمیگم که حتی مامان بابام هم ازش خبر نداشتن بعد هم اگر بگم شما از من سواستفاده میکنید پس گفتنش دليل نداره
کوک: منطقی اما اگر نگی تا اخر عمرت توی این عمارت میمونی
ویو کوک
این رو گفتم و از اونجا زدم بیرون
و رفتم توی سالن اصلی
کوک:جنا
جنا بدو بدو اومد سمتم
جنا:بله قربان
کوک:برو بچه ها رو جمع کن توی دفتر من کارشون دارم
جنا: چشم قربان
من رفتم توی دفترم و روی یه مبل نشستم حرف های این دختره
خیلی ذهنم رو درگیر کرده یعنی چی که اگر جاسوس بودم لازم نبود وارد عمارت بشم با صدای در رشته افکارم پاره شد
کوک:بیا تو
بلند شدم و رفتم روی صندلی خودم نشستم
با همه ی بچه ها سلام و احوالپرسی کردم و نشستم
جین: باهامون کاری داشتی؟
کوک:امروز ا.ت به هوش اومد
تهیونگ: خوب این که خیلی خوبه میتونم یه بلایی سرش بیاریم
کوک: فعلا لازمش داریم
تهیونگ: یه دختر هرزه که به هيچ دردمون نمیخوره رو چرا باید لازم داشته باشیم ؟
کوک: ما امروز با هم حرف زدیم
یه دستگاه پخش و ضبط صدا از داخل جیب کتم در آوردم و گذاشتم سر میز
ادامش مونده
p.11
ویوا.ت
سرم خیلی درد میکنه حالم خوب نیست
مچ دستم چرا انقدر درد میکنی صدای پا میاد
خودم رو زدم به خواب
پرستار:معلوم نیست ارباب چیکارش کردن که این طوری شده
ذهن ا.ت: مگه چیکار کردن که این طوری شدم چرا چیزی یادم نمیاد
پرستار رفت من هم بلند شدم و به تاج تخت تکیه دادم
یکی داره میاد
من هم به هوای این که پرستار دوباره خودم رو نزدم به خواب اما پرستار نبود ارباب جونگ بود کوک: سه روز بیهوش بودی
من چشمام گرد شد من سه روز پشت سر هم خواب بودم
ا.ت: چیشد که بیهوش شدم؟
کوک: مهم نیست چیزی که الان مهمه جاسوس بودن توئه
تا کلمه جاسوس رو شنیدم یادم اومد چی شده و من چرا بیهوش شدم
ا.ت: من از همون اول گفتم جاسوس نیستم
کوک: از کجا بفهمم دروغ نمیگی
ا.ت: نمیدونم اما من هیچ وقت دروغ نمیگم حتی اگر در حد مرگ شکنجه ام بدین بازم میگم من جاسوس نیستم
کوک: کاری نکن که جدی جدی تا حد مرگ شکنجه ات بدم
ا.ت: اگر من واقعا جاسوس بودم لازم نداشتم بیام توی عمارت
خودم می فهمیدم که میخواین چیکار کنید
گذشته ا.ت:
من از وقتی بچه بودم یه مشکل مغزی داشتم که اگر بیش از حد بهم فشار میومد مغرم قفل میکرد و بیهوش میشدم
اما در عوض این میتونستم با روح و مغزم هر جا برم و هر اطلاعاتی رو به دست بیارم
حال:
تا این رو گفتم اخم های جونگ رفت تو هم
کوک: مثلا چهطوری میخواستی از ما جاسوسی کنی
ا.ت: فکر نکنم لازم به گفتنش باشه
کوک:پس داری دروغ میگی
ا.ت: لازم به دروغ گفتن نیست من چیزی رو به تو نمیگم که حتی مامان بابام هم ازش خبر نداشتن بعد هم اگر بگم شما از من سواستفاده میکنید پس گفتنش دليل نداره
کوک: منطقی اما اگر نگی تا اخر عمرت توی این عمارت میمونی
ویو کوک
این رو گفتم و از اونجا زدم بیرون
و رفتم توی سالن اصلی
کوک:جنا
جنا بدو بدو اومد سمتم
جنا:بله قربان
کوک:برو بچه ها رو جمع کن توی دفتر من کارشون دارم
جنا: چشم قربان
من رفتم توی دفترم و روی یه مبل نشستم حرف های این دختره
خیلی ذهنم رو درگیر کرده یعنی چی که اگر جاسوس بودم لازم نبود وارد عمارت بشم با صدای در رشته افکارم پاره شد
کوک:بیا تو
بلند شدم و رفتم روی صندلی خودم نشستم
با همه ی بچه ها سلام و احوالپرسی کردم و نشستم
جین: باهامون کاری داشتی؟
کوک:امروز ا.ت به هوش اومد
تهیونگ: خوب این که خیلی خوبه میتونم یه بلایی سرش بیاریم
کوک: فعلا لازمش داریم
تهیونگ: یه دختر هرزه که به هيچ دردمون نمیخوره رو چرا باید لازم داشته باشیم ؟
کوک: ما امروز با هم حرف زدیم
یه دستگاه پخش و ضبط صدا از داخل جیب کتم در آوردم و گذاشتم سر میز
ادامش مونده
۱.۸k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.