بعضی شب ها

بعضی شَب ها ؛
آدم دلش می خواهَد افکارِ لعنتی اش را یک جوری بپیچانَد !
بیخیالِ قضاوت ها و اشتباهاتَش باشد ...
نه به گذشته اش فِکر کند ، نه آینده ...
بی هیچ فِکر و مَشغله ای ؛
در خَلوتی دِنج و شَبانه ؛
دراز بِکشد ...
با ذِهنی آرام و بی دَغدغه ...
نه حَسرتی داشته باشَد برایِ خوردَن ،
نه بُغ
ضی برایِ گریستَن ،
و نه دِلی برایِ تنگ شُدن ...!
بَعضی شَب ها ؛
آدم دِلش می خواهَد بخوابَد
  :)
دیدگاه ها (۱)

باید به آغوشعکس هایت پناه برداز شر شب هایمطلقاً بی تو  ...!ب...

فکر کنم دیگر پیر شده امچون مثل مادر بزرگمکه فکر می کردهر چه ...

شده دلتنگ شوی غم به جهانت برسد ؟گره ات کور شود غم به روانت ب...

پنج‌شنبه است و عطرِ خواستنت دوباره گیج می‌ڪند ثانیه‌هاے بی‌ق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط