Part 13
(م/ت داره میاد پیشت)
م/ت: ا/ت
*تق تق*
*باز کردن در*
ا/ت: اسموتتت لایکک بادررر لایک کریمااا آنده کابللل
م/ت: ا/تتت
ا/ت: یاااا چی شدههه مامان ترسوندیم
م/ت: بیا پایین
ا/ت: مامان نمیخوام
م/ت: اونوخ چرا؟
ا/ت: خستم
م/ت: تا پنج مین میای پایین اوکی؟ خالت اینا هم هی میپرسنت ذاتا میخوان کم کم برن
ا/ت: عه واقعا
م/ت: تا خالت نیومده خودت بیا
ا/ت: باشه فقط یه آهنگ دیگههخ
م/ت: باشه
ا/ت: آم سو سوری فیککککک لاوووو
فیککک لاووووو
*ده مین بعد*
(ا/ت ویو)
خعله خببب دیگه برم پایین عرررر حال و حصلم برگشت بی تی اس واقعا فوق العادس اونا فرشته های منن که همش حالمو خوب میکنن خبخبخیخی آی لاو یووووووووو بی تی اس♡
......
هیون: نهههه نوموخوام نوموخوام
ا/ت: *خنده* چیو نموخوای توت فرنگی
هیون: *خوشحال شد و بدو بدو اومد بغلت کرد* ا/ت دلم بلات تنگ شد تجایی پس حصلم سر لفت(بچه گونه)
ا/ت: هوممم فدات شم من کیوتی! هر موقع دلت تنگ شد بیا اتاقم دیگه... اشکالی نداره بیا بریم بشینیم
هیون: *خوشحال* اوهوم بریم
خ/ت: دختر چی شدی یهو... شامم نخردی گشنته؟
ا/ت: هوم یکم خاله
خ/ت: بیا بریم آشپزخونه برات غذا بکشم
ا/ت:اوهوم
خ/ت: هیونجین پسرم تو چی؟ هنو گرسنه نیستی؟
هیونجین: هوم شاید
خ/ت: پاشو تو هم بیا
هیوجین: باشه
ا/ت: مگه تو شام نخوردی!
هیونجین: خب نه
ا/ت: چرا
هیونجین: منم مث تو گشنم نبود
ا/ت: ایششش
هیونجین: *خنده*
......
(رفتین آشپزخونه و خالت غذا اینا رو آماده کرد گذاشت رو میز و الان میخواد بره)
خ/ت: خیلی خب اینم از این
ا/ت: مرسی خاله
خ/ت: فداتت عشق خاله... نوش جونتون خب دیگه من برم بشینم
ا/ت: نههه*یکم بلند*
خ/ت: ا/ت؟ چیه خب؟*تعجب*
ا/ت: میگم یعن نرو اینجا بمون چرا میری منم تنها میمونم و
خ/ت: خونه خودته دختر از چی میترسی چرا هم تنها بمونی هیونجینم اینجاست
ا/ت: مشکلم همینه*آروم*
(خ/ت رفت🚶♀️)
*در حال غذا خوردن و حرفیدن*
هیونجین: دیگه داشتم ضعف میکردم
ا/ت: .....
هیونجین: چطور میتونی اینقد گرسنه بمونی ا/ت
ا/ت: *خنده کوتاه* وقتی حصله ندارم اشتها هم ندارم
هیونجین: عجب
ا/ت: هوم راستی تو هم مدرستو عوض کرده بودی نه؟
هیونجین: آره عوض کردیم رفیقامم اومدن اونجا خوب شد
ا/ت: آهان.....
هیونجین: چیزی شد؟
ا/ت: نه فقط چقد خوبه که با دوستات یجا باشی نه؟
هیونجین: آره خب، ببینم چرا میپرسی
ا/ت: هیچ
هیونجین: هممم عههه فهمیدم یه دوست صمیمی داشتی... نکنه یجا نیستین؟
ا/ت: اوهوم متاسفانه....*یکم چشمات پر شد*
هیونجین: هووو ا/ت گریه نکنیااا
ا/ت: *خنده و یکم اشک ریختن*
هیونجین: *خنده* تو چقد احساساتی هستی دختر...!
ا/ت: هعیییی
هیونجین: *اشکی که روی گونت چکیده بود رو پاک کرد* گریه بهت نمیاد پس دیگه گریه نکن
ا/ت: هیونجین باید چیزیو بهت بگم....
____________________________
لایک؟ کامنت؟
شرط پارت بعد
۱۵ لایک
#فیک
#فیک_کوک
#جونگکوک
م/ت: ا/ت
*تق تق*
*باز کردن در*
ا/ت: اسموتتت لایکک بادررر لایک کریمااا آنده کابللل
م/ت: ا/تتت
ا/ت: یاااا چی شدههه مامان ترسوندیم
م/ت: بیا پایین
ا/ت: مامان نمیخوام
م/ت: اونوخ چرا؟
ا/ت: خستم
م/ت: تا پنج مین میای پایین اوکی؟ خالت اینا هم هی میپرسنت ذاتا میخوان کم کم برن
ا/ت: عه واقعا
م/ت: تا خالت نیومده خودت بیا
ا/ت: باشه فقط یه آهنگ دیگههخ
م/ت: باشه
ا/ت: آم سو سوری فیککککک لاوووو
فیککک لاووووو
*ده مین بعد*
(ا/ت ویو)
خعله خببب دیگه برم پایین عرررر حال و حصلم برگشت بی تی اس واقعا فوق العادس اونا فرشته های منن که همش حالمو خوب میکنن خبخبخیخی آی لاو یووووووووو بی تی اس♡
......
هیون: نهههه نوموخوام نوموخوام
ا/ت: *خنده* چیو نموخوای توت فرنگی
هیون: *خوشحال شد و بدو بدو اومد بغلت کرد* ا/ت دلم بلات تنگ شد تجایی پس حصلم سر لفت(بچه گونه)
ا/ت: هوممم فدات شم من کیوتی! هر موقع دلت تنگ شد بیا اتاقم دیگه... اشکالی نداره بیا بریم بشینیم
هیون: *خوشحال* اوهوم بریم
خ/ت: دختر چی شدی یهو... شامم نخردی گشنته؟
ا/ت: هوم یکم خاله
خ/ت: بیا بریم آشپزخونه برات غذا بکشم
ا/ت:اوهوم
خ/ت: هیونجین پسرم تو چی؟ هنو گرسنه نیستی؟
هیونجین: هوم شاید
خ/ت: پاشو تو هم بیا
هیوجین: باشه
ا/ت: مگه تو شام نخوردی!
هیونجین: خب نه
ا/ت: چرا
هیونجین: منم مث تو گشنم نبود
ا/ت: ایششش
هیونجین: *خنده*
......
(رفتین آشپزخونه و خالت غذا اینا رو آماده کرد گذاشت رو میز و الان میخواد بره)
خ/ت: خیلی خب اینم از این
ا/ت: مرسی خاله
خ/ت: فداتت عشق خاله... نوش جونتون خب دیگه من برم بشینم
ا/ت: نههه*یکم بلند*
خ/ت: ا/ت؟ چیه خب؟*تعجب*
ا/ت: میگم یعن نرو اینجا بمون چرا میری منم تنها میمونم و
خ/ت: خونه خودته دختر از چی میترسی چرا هم تنها بمونی هیونجینم اینجاست
ا/ت: مشکلم همینه*آروم*
(خ/ت رفت🚶♀️)
*در حال غذا خوردن و حرفیدن*
هیونجین: دیگه داشتم ضعف میکردم
ا/ت: .....
هیونجین: چطور میتونی اینقد گرسنه بمونی ا/ت
ا/ت: *خنده کوتاه* وقتی حصله ندارم اشتها هم ندارم
هیونجین: عجب
ا/ت: هوم راستی تو هم مدرستو عوض کرده بودی نه؟
هیونجین: آره عوض کردیم رفیقامم اومدن اونجا خوب شد
ا/ت: آهان.....
هیونجین: چیزی شد؟
ا/ت: نه فقط چقد خوبه که با دوستات یجا باشی نه؟
هیونجین: آره خب، ببینم چرا میپرسی
ا/ت: هیچ
هیونجین: هممم عههه فهمیدم یه دوست صمیمی داشتی... نکنه یجا نیستین؟
ا/ت: اوهوم متاسفانه....*یکم چشمات پر شد*
هیونجین: هووو ا/ت گریه نکنیااا
ا/ت: *خنده و یکم اشک ریختن*
هیونجین: *خنده* تو چقد احساساتی هستی دختر...!
ا/ت: هعیییی
هیونجین: *اشکی که روی گونت چکیده بود رو پاک کرد* گریه بهت نمیاد پس دیگه گریه نکن
ا/ت: هیونجین باید چیزیو بهت بگم....
____________________________
لایک؟ کامنت؟
شرط پارت بعد
۱۵ لایک
#فیک
#فیک_کوک
#جونگکوک
۳۴.۴k
۱۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.