Part 11🐾💜
ولی بعد اینکه گفت خودشو بم نزدیک تر میکرد که با شنیدن صدایی هر دو سرمونو به سمت صدا برگردوندیم
_ داداس؟ ا/ت؟ دالین چیکال میکنین؟*بچه گونه*
*ا/ت ویو*
درسته! اون هیون بود که با چشای گرد شده و دهن باز موندش بهمون زل زده بود... پس سریع هیونجینو پس زدم تا ازم فاصله بگیره باورم نمیشه الان داشت چه اتفاقی میفتاد؟ خداروشکر که هیون اومد؛ اما نه! شایدم این خیلی بده چون این موجود کیوت خیلی دهن لقه و میره به همه تعریف میکنه و همه چی بهم میریزه نباید اجازه بدم همچین اتفاقی بیفته... وای پس الان چیکار کنم... ولی باید متقاعدش کنم....*
ا/ت: هی...هیون
هیون: بله؟ ا/ت سما داستین چیکال میکلدین؟ داداس چلا ا/ت رو بغل کرده بودی و نمیساشتی بِله؟؟*بچه گونه*
ا/ت: نه اینطور نیست اون... اون فقط داشت در گوشم چیزی میگفت
هیون: چی میگفت
ا/ت: میگفت که میخواد بره واست خوراکی بخره
هیون: واقعااااا؟؟ داداس تو میخوای بلام خولاکی بخلی؟؟ میسه بستنیم بخلی؟*بچه گونه*
هیونجین: آ...چیزه آره درسته
هیون: مرسیییی مرسییی*رفت و داداششو بغل کرد*
هیون: باسه....*خوشحال*من میخوام کالتون ببینم داداس تو هم بلام برو و بستنی بخل بای بای
*ا/ت ویو*
هیون راضی شده بود پس به سمت پله ها رفت منم با یه چشم غره با هیونجینی که کلافه داشت نگام میکرد رفتم داخل اتاقمو در رو بستم و خودمو رو تخت انداختم
دلم نمیخواد برم پایین میخوام بخوابم.... که یهو گوشیم زنگ خورد، عه لیا بود هوم یعنی چیزی شده...
(علامت لیا:+)
(علامت ا/ت:_)
+سلاممم ا/ت خوبی
_سلام مرسی تو چطوری
+مرسی خوبم، میگم میشه جزوه های امروزو برام بفرستی؟
_ هوم آره
+باشه پس منتظرم
_اوکی الان میفرستم
+مرسیییی فعلا
_بای
*ا/ت ویو*
رفتم جزوه های امروزو برداشتم و ازشون عکس گرفتم و به لیا فرستادم و بردم و باز توی کیفم گذاشتم که یهو چشمم به اون جاکلیدی خرگوش افتاد.... خیلیی کیوتههه خوداااا... هوممم کوک چقد مهربونه با اینکه آنچنان منو نمیشناسه هم اینو بم هدیه داد و هم امروز تو مدرسه هوامو داشت
داشتم فکر میکردم که صدای در اومد
ا/ت: هومم؟ بیا تو
هیون: ا/ت خاله دفت بهت بگم بیا سام بوخولیم*بچه گونه*
ا/ت: هیون من گرسنه نیستم بگو که نمیام
هیون: ولی ا/ت بعدش بستنی میخولیم
ا/ت: هیون نمیخوام نوش جونت خودت برو بستنی بخور
هیون: باشه
ا/ت:...هنوز نمیتونم اتفاقای چن دیقه پیشو هضم کنم دلم میخواد با یونا حرف بزنم پس بهتره بهش زنگ بزنم.....***
(علامت یونا_ )
(علامت ا/ت +)
_سلاممم پرنسس
+سلام یونا
_خوبی؟
+شاید
_یعنی چی شاید؟ چیزی شده؟
+هممم
_ببینم چته چرا حصله نداری؟
+(جریانو به یونا تعریف کردی)
_شتتت برگام!
+هعییی
_الان میخوای چیکار کنی؟
+نمیدونم... فعلا قصد ندارم تا برن ببینمش وای میخوام سرمو بکوبم به دیوار
_هووو دختر آروم باش دنیا که به آخر نرسیده بهش میفهمونی که احساساتش یه طرفه اس و تموم
+ فک میکنی به این راحتی باشه یونا؟ گمونم یادت باشه که این همون بز لجبازه که هر دو میشناسیمش
_ یااا ا/ت سخت نگیر لازم باشه خودم میام یقشو میگیرم بهش میفهمونم هر چقد لجبازم باشه به پای من نمیرسه
+*خنده*
_ذاتا من یکیو میشناسم که فقط قراره با اون باشی....
____________________________
سلام توت فرنگیام چطوریننن؟؟
اینم از پارت ۱۱ به نظرتون چطوره؟
شرط پارت بعد ۱۵ لایک
مرسی از حمایت هاتوننن💜🐾
_ داداس؟ ا/ت؟ دالین چیکال میکنین؟*بچه گونه*
*ا/ت ویو*
درسته! اون هیون بود که با چشای گرد شده و دهن باز موندش بهمون زل زده بود... پس سریع هیونجینو پس زدم تا ازم فاصله بگیره باورم نمیشه الان داشت چه اتفاقی میفتاد؟ خداروشکر که هیون اومد؛ اما نه! شایدم این خیلی بده چون این موجود کیوت خیلی دهن لقه و میره به همه تعریف میکنه و همه چی بهم میریزه نباید اجازه بدم همچین اتفاقی بیفته... وای پس الان چیکار کنم... ولی باید متقاعدش کنم....*
ا/ت: هی...هیون
هیون: بله؟ ا/ت سما داستین چیکال میکلدین؟ داداس چلا ا/ت رو بغل کرده بودی و نمیساشتی بِله؟؟*بچه گونه*
ا/ت: نه اینطور نیست اون... اون فقط داشت در گوشم چیزی میگفت
هیون: چی میگفت
ا/ت: میگفت که میخواد بره واست خوراکی بخره
هیون: واقعااااا؟؟ داداس تو میخوای بلام خولاکی بخلی؟؟ میسه بستنیم بخلی؟*بچه گونه*
هیونجین: آ...چیزه آره درسته
هیون: مرسیییی مرسییی*رفت و داداششو بغل کرد*
هیون: باسه....*خوشحال*من میخوام کالتون ببینم داداس تو هم بلام برو و بستنی بخل بای بای
*ا/ت ویو*
هیون راضی شده بود پس به سمت پله ها رفت منم با یه چشم غره با هیونجینی که کلافه داشت نگام میکرد رفتم داخل اتاقمو در رو بستم و خودمو رو تخت انداختم
دلم نمیخواد برم پایین میخوام بخوابم.... که یهو گوشیم زنگ خورد، عه لیا بود هوم یعنی چیزی شده...
(علامت لیا:+)
(علامت ا/ت:_)
+سلاممم ا/ت خوبی
_سلام مرسی تو چطوری
+مرسی خوبم، میگم میشه جزوه های امروزو برام بفرستی؟
_ هوم آره
+باشه پس منتظرم
_اوکی الان میفرستم
+مرسیییی فعلا
_بای
*ا/ت ویو*
رفتم جزوه های امروزو برداشتم و ازشون عکس گرفتم و به لیا فرستادم و بردم و باز توی کیفم گذاشتم که یهو چشمم به اون جاکلیدی خرگوش افتاد.... خیلیی کیوتههه خوداااا... هوممم کوک چقد مهربونه با اینکه آنچنان منو نمیشناسه هم اینو بم هدیه داد و هم امروز تو مدرسه هوامو داشت
داشتم فکر میکردم که صدای در اومد
ا/ت: هومم؟ بیا تو
هیون: ا/ت خاله دفت بهت بگم بیا سام بوخولیم*بچه گونه*
ا/ت: هیون من گرسنه نیستم بگو که نمیام
هیون: ولی ا/ت بعدش بستنی میخولیم
ا/ت: هیون نمیخوام نوش جونت خودت برو بستنی بخور
هیون: باشه
ا/ت:...هنوز نمیتونم اتفاقای چن دیقه پیشو هضم کنم دلم میخواد با یونا حرف بزنم پس بهتره بهش زنگ بزنم.....***
(علامت یونا_ )
(علامت ا/ت +)
_سلاممم پرنسس
+سلام یونا
_خوبی؟
+شاید
_یعنی چی شاید؟ چیزی شده؟
+هممم
_ببینم چته چرا حصله نداری؟
+(جریانو به یونا تعریف کردی)
_شتتت برگام!
+هعییی
_الان میخوای چیکار کنی؟
+نمیدونم... فعلا قصد ندارم تا برن ببینمش وای میخوام سرمو بکوبم به دیوار
_هووو دختر آروم باش دنیا که به آخر نرسیده بهش میفهمونی که احساساتش یه طرفه اس و تموم
+ فک میکنی به این راحتی باشه یونا؟ گمونم یادت باشه که این همون بز لجبازه که هر دو میشناسیمش
_ یااا ا/ت سخت نگیر لازم باشه خودم میام یقشو میگیرم بهش میفهمونم هر چقد لجبازم باشه به پای من نمیرسه
+*خنده*
_ذاتا من یکیو میشناسم که فقط قراره با اون باشی....
____________________________
سلام توت فرنگیام چطوریننن؟؟
اینم از پارت ۱۱ به نظرتون چطوره؟
شرط پارت بعد ۱۵ لایک
مرسی از حمایت هاتوننن💜🐾
۷.۹k
۱۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.