🍁
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#هوس_خان👑
#پارت50
_اما مهتاب شما رو دوست داره چه بخواید چه نخواید اون عروس شماست مهتاب تازه پریشب با تو ازدواج کرده خواهش می کنم منو درگیره این کارا نکن...
بزار برم به خدا مهتاب عاشق تونه خیلی وقته که شما رو دوست داره نزارین ناراحت بشه اگه بفهمه شما دوستش نداری اگه بفهمه شما به من ...
به من نظر داری دیوونه میشه گناه داره!
دوباره کنارش روی تخت نشستم و گفتم گناه من دارم که دارن مجبور میکنن تمام عمرم و با کسی زندگی کنم که دوسش ندارم که نمیخوامش میفهمی؟
اما تورو می خوام می خوام و از دستت نمیدم
تو نگران خواهرتی باشه اون عروس من میمونه اما تو اینو هرگز فراموش نکن نمیزارم اجازه نمیدم که کسی به تو نزدیک بشه نمیزارم کسی تورو بخواد نمیزارم کسی از این خونه دورت کنه اگر می خوای خواهرت نفهمه و دلش نشکنه همینجا بمون کنار من...
تو کنار من باش تا منم کنار خواهرت باشم....
منتظر بودم منتظر بودم تا عکس العملی از ماهرو ببینم
منتظر بودم تا کوتاه بیاد تا سکوت کنه تا تسلیم بشه اما انگار مادرم این وسط نمی خواست دست از سر من بردار ه با ورودش به اتاق انتظارم تموم شد نگاهم مات ماهرو موند و با عصبانیت بدون اینکه به مادرم نگاه کنم گفتم
باز چه خبر شده من اون سری هم گفتم این اتاق درد داره
مادرم عصبی بهم نزدیک شد و گفت _داری چه غلطی می کنی خودت میفهمی؟
ببین توپسر منی خوب میدونی برام عزیزی اما این دختر هیچ نسبتی با من نداره اگه میخوای که سالم باشه بتونه زندگی کنه حالش خوب باشه ازش فاصله بگیر من به تورحم هم می کنم اما به این دختر نه!
ناباورانه به سمت مادرم چرخیدم داشت منو با ماهرو تهدید میکرد داشت میگفت چون من پسرشم نمیتونه به من آسیب بزنه اما چون ماهرو نسبت خونی باهاش نداره میتونه اون و آزار بده ؟
از جام بلند شدم رنگ ماهرو پریده بود گوشه تخت کز کرده بود و زانوهاشو بغل کرده بود وحشت کرده بود...
درست روبروی مادرم ایستادم قد بلندی داشتم چهارشونه بودم و مادرم کمی چاق بود اما قطعا قدکوتاهش باعث میشد که به خاطر نگاه کردن به من سرشو بیش از اندازه بالا بگیره
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#هوس_خان👑
#پارت50
_اما مهتاب شما رو دوست داره چه بخواید چه نخواید اون عروس شماست مهتاب تازه پریشب با تو ازدواج کرده خواهش می کنم منو درگیره این کارا نکن...
بزار برم به خدا مهتاب عاشق تونه خیلی وقته که شما رو دوست داره نزارین ناراحت بشه اگه بفهمه شما دوستش نداری اگه بفهمه شما به من ...
به من نظر داری دیوونه میشه گناه داره!
دوباره کنارش روی تخت نشستم و گفتم گناه من دارم که دارن مجبور میکنن تمام عمرم و با کسی زندگی کنم که دوسش ندارم که نمیخوامش میفهمی؟
اما تورو می خوام می خوام و از دستت نمیدم
تو نگران خواهرتی باشه اون عروس من میمونه اما تو اینو هرگز فراموش نکن نمیزارم اجازه نمیدم که کسی به تو نزدیک بشه نمیزارم کسی تورو بخواد نمیزارم کسی از این خونه دورت کنه اگر می خوای خواهرت نفهمه و دلش نشکنه همینجا بمون کنار من...
تو کنار من باش تا منم کنار خواهرت باشم....
منتظر بودم منتظر بودم تا عکس العملی از ماهرو ببینم
منتظر بودم تا کوتاه بیاد تا سکوت کنه تا تسلیم بشه اما انگار مادرم این وسط نمی خواست دست از سر من بردار ه با ورودش به اتاق انتظارم تموم شد نگاهم مات ماهرو موند و با عصبانیت بدون اینکه به مادرم نگاه کنم گفتم
باز چه خبر شده من اون سری هم گفتم این اتاق درد داره
مادرم عصبی بهم نزدیک شد و گفت _داری چه غلطی می کنی خودت میفهمی؟
ببین توپسر منی خوب میدونی برام عزیزی اما این دختر هیچ نسبتی با من نداره اگه میخوای که سالم باشه بتونه زندگی کنه حالش خوب باشه ازش فاصله بگیر من به تورحم هم می کنم اما به این دختر نه!
ناباورانه به سمت مادرم چرخیدم داشت منو با ماهرو تهدید میکرد داشت میگفت چون من پسرشم نمیتونه به من آسیب بزنه اما چون ماهرو نسبت خونی باهاش نداره میتونه اون و آزار بده ؟
از جام بلند شدم رنگ ماهرو پریده بود گوشه تخت کز کرده بود و زانوهاشو بغل کرده بود وحشت کرده بود...
درست روبروی مادرم ایستادم قد بلندی داشتم چهارشونه بودم و مادرم کمی چاق بود اما قطعا قدکوتاهش باعث میشد که به خاطر نگاه کردن به من سرشو بیش از اندازه بالا بگیره
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۱۱.۳k
۳۱ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.