"انتقام شجاعانه "
"انتقام شجاعانه "
اپیزود ۸
رو صندلی نشستیم
یوکی " تو چرا عینک میزدی ؟ "
باجی " خب ... مامانم برای خرابکار بودن و درس نخون بودنم ناراحت بود برای همین دوستم پیشنهاد داد که عینک بزنم تا درسخون بنظر بیام "
یوکی " خیلی بامزه ای"
باجی " میدانم"
اتوبوس رسید سوار شدیم چون جا نبود که بشینیم وایساده بودیم و میله رو گرفتیم یکم چشام سنگین شده بود و پلکام رو به سختی تکون میدادم
باجی " خوابت میاد "
یوکی " آره "
باجی " یکم دیگه میرسیم بیدار بمون "
سرمو به نشونه باشه تکون دادم ولی پام داشت شل میشد باجی شونم رو گرفت و منو به سمت خودش کشوند " سعی کن بیدار بمونی "
رسیدیم ازونجایی که خونه باجی فقط دو کوچه با خونه من فاصله داشت باهم پیاده شدیم
کمی پیاده روی کردیم که به خونه من رسیدیم باجی دستشو از شونم برداشت و لبخند چشم بسته ای زد " روز خوبی رو باهات داشتم بیا بازم باهم بستنی بخوریم " منم بهش لبخند زدم " باشه تو راه مراقب خودت باش " و دست تکون دادم براش اونم برام دست تکون داد و رفت
کلید زدم و وارد خونه شدم " من برگشتم "
خانم سانو که مسئول مواظبت ازمن بود بهم لبخند زد و گفت " سلام مدرسه بودی ؟ "
یوکی " نه با همکلاسیم رفته بودیم بستنی خوردیم "
خانم سانو " آها ... شام خوردی ؟ "
یوکی " نه الانم گشنم نیست میخوام برم بخوابم "
خانم سانو " شکم خالی که نمیتونی بخوابی "
بزور خانم سانو یه ذره شام خوردم و رفتم خوابیدم
اپیزود ۸
رو صندلی نشستیم
یوکی " تو چرا عینک میزدی ؟ "
باجی " خب ... مامانم برای خرابکار بودن و درس نخون بودنم ناراحت بود برای همین دوستم پیشنهاد داد که عینک بزنم تا درسخون بنظر بیام "
یوکی " خیلی بامزه ای"
باجی " میدانم"
اتوبوس رسید سوار شدیم چون جا نبود که بشینیم وایساده بودیم و میله رو گرفتیم یکم چشام سنگین شده بود و پلکام رو به سختی تکون میدادم
باجی " خوابت میاد "
یوکی " آره "
باجی " یکم دیگه میرسیم بیدار بمون "
سرمو به نشونه باشه تکون دادم ولی پام داشت شل میشد باجی شونم رو گرفت و منو به سمت خودش کشوند " سعی کن بیدار بمونی "
رسیدیم ازونجایی که خونه باجی فقط دو کوچه با خونه من فاصله داشت باهم پیاده شدیم
کمی پیاده روی کردیم که به خونه من رسیدیم باجی دستشو از شونم برداشت و لبخند چشم بسته ای زد " روز خوبی رو باهات داشتم بیا بازم باهم بستنی بخوریم " منم بهش لبخند زدم " باشه تو راه مراقب خودت باش " و دست تکون دادم براش اونم برام دست تکون داد و رفت
کلید زدم و وارد خونه شدم " من برگشتم "
خانم سانو که مسئول مواظبت ازمن بود بهم لبخند زد و گفت " سلام مدرسه بودی ؟ "
یوکی " نه با همکلاسیم رفته بودیم بستنی خوردیم "
خانم سانو " آها ... شام خوردی ؟ "
یوکی " نه الانم گشنم نیست میخوام برم بخوابم "
خانم سانو " شکم خالی که نمیتونی بخوابی "
بزور خانم سانو یه ذره شام خوردم و رفتم خوابیدم
۲.۷k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.