رمان آخرین بوسه

رمان آخرین بوسه🤤
پارت بیست و پنج👇
متین:( نیکا ببین برام مهم نیس چی بهت گفتن ، اول که گوه خوردن تهدیدت کردن ، دوم هیچ جوره نمیتونن پیدامون کنن ، سوم جای ما امنه کسی نمیتونه بکشتمون)
نیکا:( متین خب یه چیزیت بشه من چیکار کنم😭)
متین اشکای نیکا رو‌ پاک کرد و چشماشو بوسید.
متین:( توله من همیشه پیشتم از هیچی و هیچکی نترس🙂❤️)
نیکا:( 😭❤️ )
رضا:( خدایا کی میشه سینگلی ازم بکشه بیرون هعی🗿)
رضا:( زندگی که کردنی بود این گونه گذشت وای به خال جان که دادنیست🗿)
رضا:( دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید ، نمیدونم چه ربطی داشت ولی اوکی🗿)
نیکا:( هع خفه شو😭)
رضا:( ابر رید و جنگل خندید عه عه ببخشید ابر گریه کرد و جنگل خندید🗿)
نیکا:( درد بگیری که نمیزاری یه دیفه مثل آدم گریه کنم😭😂)
رضا:( زمین ماه خودشو داره اما دور خورشید میگرده🗿)
نیکا :( زمین خیانت کار😭🗿)
متین :( نتیجه اخلاقی ، هیچ‌وقت مثل زمین نباشید🗿👌 ، با تشکر از صدا و سیما ایران)
نیکا:( نتیجه اخلاقی ، هیچ وقتی گوه اضافی نخورید🗿🤟 ، این سخن تقدیم به بچه های خوب فارسی زبان🗿)
😂ادامه سخنان سوس ماستی در پارت بعدی😂
دیدگاه ها (۴۷)

رمان آخرین بوسه🤤پارت بیست و شش👇نیکا:( گوشنمه🥺✨)متین:( وای فد...

رمان آخرین بوسه🤤پارت بیست و هفت👇نیکا:( متین جواب ندیااا)متین...

رمان آخرین بوسه🤤پارت بیست و چهار👇رضا:( اسمش پانیذ بود ، بنظر...

رمان آخرین بوسه🤤پارت بیست و سه👇بلاخره رقتن تو اتاقشون...متین...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط